تجربه متفاوت سفرزمینی از تفلیس به ایروان

3.2
از 11 رای
سفرنامه نویسی لست‌سکند - جایگاه K دسکتاپ
تجربه متفاوت سفرزمینی از تفلیس به ایروان
آموزش سفرنامه‌ نویسی
20 فروردین 1403 12:00
8
2K

من به شخصه اصلا مشکلی با سفر زمینی ندارم و عاشقشم هستم. ولی میتونم بگم بدترین سفر زمینی من سفر از تفلیس گرجستان به ایروان ارمنستان بود! چرا؟مسیر تفلیس تا ایروان تقریبا 7 ساعت راه پر دره و ناصاف بود بدون شونه و هیچ ماشین دیگه‌ای در جاده! تقریبا به چیزی تو مایه جاده هراز خلوت! شاید تا اینجا زیاد چیزی عجیب نباشه براتون… اما موضوع اصلی اینه که اتوبوسی که ما سوارش بودیم 38 نفره بود و پاهامون بزور توش جا میشد…!

اینوهم در نظر بگیرید که ما حرکتمون ساعت 11 شب شروع شد و حدوداً ساعت 7 صبح رسیدیم ایروان. بخاطر تنگی جا و نوع جاده نتونستیم درست بخوابیم! از راننده اتوبوسه هم نگم براتون! فاجعه! سیستم رانندگیش تعظیمی بود (ازینا که هی تند گاز میدن یهو ترمز میگیرن همه مسافرا به تعظیم در میان!) در کنار این خیلی ریسکی و پرسرعت میروند! از اونجا که تو طول روزای قبل خسته شده بودیم و مسیر رو داشتیم شب طی میکردیم بیشتر مسیر رو به سختی خواب بودیم.مرزی که ما انتخاب کردیم برای عبور، مرزی بود که در جنوب گرجستان قرار داشت.

مرز سَدَخلو گرجستان (Georgia Sadakhlo Border) که خروجش میشد مرز بَگرَتاشِن ارمنستان (Bagratashen Armenia Border). مرز سدخلو حدوداً 3 ساعت با تفلیس فاصله داشت. این بود که ساعت حدوداً یک شب بود که ما رسیدیم اونجا. من به عنوان اولین نفر رسیدم به گیشه ورود و به قدری خوابم بود که فقط تو فکر این بودم مرزو زودتر رد کنم که برم اتوبوس بخوابم باز!اگر در جریان مناقشات بین جمهوری آذربایجان و جمهوری ارمنستان بعد از جنگ 1988 نوگورنو و قره‌باغ باشید احتمالا میدونین که این دو کشور روی همدیگه شدیداً حساسن و هر چندوقت یبار بین سربازاشون ترقه بازی هم اتفاق میفته! (حتی توی سال 1400 هم بین دو کشور مجددا جنگ در گرفت و مناطقی از ارمنستان رو آذربایجان تونست مال خودش بکنه!)در همین راستا توی مرزای ارمنستان خیلی مواظبن که یه وقت جاسوس آذربایجان وارد خاکشون نشه! (و توی مرز آذربایجان هم همینطور!)

به همین خاطر خیلی سوال میپرسن توی مرز ازتون! به ویژه اگر مهر آذربایجان تو پاستون باشه یا حس کنن دارین چیزیو مخفی میکنین میبرن بازجوییتون میکنن!پاسپورتو دادم به سرباز بداخلاق توی گیشه و شروع کرد با اخم سوال پرسیدن! (از اینجا تفاوت فرهنگی ارمنستان با گرجستان و اون خانوم سرباز مهربون گرجی که توی مرز واله گرجستان بود مشخص میشه!). سرباز بد اخلاق پرسید:

Where do you want to go

من که تازه از خواب بلند شده بودم فقط جواب میدادم که جواب داده باشم تا ولم کنن برم به ادامه خوابم برسم!

من: .Armenia

سرباز: ?Where do you want to go in Armenia

من: .Yerevan and Tato

سرباز: ???Tato (من اسم اون منطقرو فقط فارسی (تاتو) دیده بودم این بود و فکر میکردم Tato هست. درحالی که درستش Tatev بود.)

اینجا بود که منصور (تور لیدرمون) پیداش شد و به سرباز خوش‌اخلاق توضیح داد که همه ماها باهمیم و مسیرمونم به سمت ایروان و بعدش به سمت تاتو هست.خلاصه سربازِ بیخیال سوال پرسیدن از من شد و شروع کرد چک کردن مهرای پاسپورتم. بعد چند دقیقه پرسید که آیا تاحالا به جمهوری آذربایجان رفتم؟ من گفتم نه! گفت اوکی! بعد مهر ورود زد و فرستادم بازرسی. در حین رد شدن از اون دستگاه بازرسی بدنی به قدری خوابم بود که حواسم نبود باید ساکمو بزارم روی دستگاه XRay! ساک به دست داشتم ازش رد میشدم که خانوم مسئولش با یه خنده محترمانه به میزان اُسکلیّتم، اشاره کرد که بزارش رو تسمه نقاله XRay!

ساکو گذاشتم رو دستگاه و اومدم رد بشم که دستگاه شروع کرد به جیغ زدن! به خودم گفتم: حرفام که مشکوک بود، رفتارم که مشکوک‌تر بود الانم که بازم جیغ زده احتمالا مطمئن شدن عامل انتحاری جمهوری آذربایجانم! ما خانومه با لبخند گفت که مشکلی نیست و تونستم به سلامت مرز بگرتاشن ارمنستان رو رد کنم. (فکر کنم اون خانومه تنها شخصی بود که توی ارمنستان دیدم و لبخند به لب داشت!

در همین حال یکی از همسفرا که مهر آذربایجان توی پاسپورتش بود تو گیشه چک پاسپورت نگه داشتن و شروع کردن سوال پرسیدن! اما چه سوالایی؟چرا به آذربایجان رفتی؟ نظرت راجه به ارمنستان چیه؟ چرا اومدی ارمنستانو ببینی؟ و امثال اینا! (خب مثلا اگر برای جاسوسی اومده میاد میگه: اومدم اطلاعات جمع کنم برای حکومت آذربایجان!؟)عبور از مرز حدود یکی دو ساعت طول کشید و دوباره مسیر رو از سر گرفتیم و منم سریع خوابمو از سر گرفتم. مسیر تفلیس تا سدخلو مسیر هموار و خوبی بود ولی مرزو که رد کردیم و یکم که گذشت جاده شیب‌دار شد!

خلوت و بدون شونه و ترکیبش با رانندگی بد راننده اتوبوس ما و تاریکی شب، مسیر واقعا ترسناکی رو ساخته بود! توی مسیر چندین بار که بیدار شدم و به بیرون نگاه کردم حس میکردم داریم از جاده پرت میشیم تو دره! یعنی واقعا فاصله لاستیک تا لبه جاده که بدون شونه مستقیما به پرتگاه وصل بود برای منی که عاشق ارتفاعم هم صحنه‌های وحشتناکی بود! مسیر خوراک سکته دادن یه آکروفوب بود.

هرچی بود در آخر زنده و با کلی خستگی رسیدیم به ایروان. شهری که تنها چیزای خوبش دوستایی بود که از تفلیس باهام اومده بودن و بهترین باربکیو دنیا بود که توی رستوران کَرَس خوردیم! واحد پول ارمنستان درام ارمنستان ( Armenian Dram ) هست که با نماد AMD نشون داده میشه. زمان سفر ما نوروز 1397 بود که هر دلار امریکا تقریبا برابر 450 درام ارمنستان میشد و هر 100 درام ارمنستان برابر 1100 تومن ایران. بابت بد بودن عکسا عذر خواهی میکنم.من قبل ازآغاز سفرم حدود چهل هزار درام از همسایمون، آقا امیل گرفته بودم.  این بود که توی طول سفر مبلغ خیلی کمی توی صرافی چنج کردم.عکسای خوبی که از دراما گرفته بودم اشتباهی پاک کردم فقط همینا مونده بود.

از لحاظ مالی مردم ارمنستان میشه گفت یک پله پایین تر از مردم گرجستان بودن. تفلیس به سرعت درحال رشد بود و تعداد زیادی ساختمون درحال ساخت میدیدی و مردمی که به سرعت داشتن برای پیشرفت آماده میشدن. اما ارمنستان اصلا شبیه همسایه شمالی خودش نبود! در ایروان اکثر ساختمونا قدیمی و کثیف (بجز چند محله) بودن و ساختمان‌های درحال ساخت خیلی کم بودن و به طور کلی، شهر خیلی راکد بودچند وقت پیش یه آمار از یه جا منتشر شد که نوشته بود مردم ارمنستان عصبانی ترین مردم جهانن! به شخصه اگر خودم ارمنستان رو با چشمای خودم ندیده بودم نمیتونستم این حجم از غم و عصبانیت رو درک کنم! برخلاف مردم گرجستان که خیلی افراد خون گرمی بودن و خیلی زود باهامون گرم میگرفتن، مردم ارمنستان بسیار غمگین و بداخلاق بودن!

صد رحمت به ایرانیا! باز ما بلدیم از بدبختیامون برای خودمون جوک و خوشی بسازیم… اونا خیلی خیلی غمگین بودن! یادمه توی خیابان شمالی ایروان (Northern Avenue, Yerevan) که بودیم دسته‌های زیادی از نوازنده‌ها مشغول نواختن بودن و عده زیادی با یه غم خاص مشغول رقصیدن! نمیدونم فیلمش این حسو بهتون منتقل میکنه یا نه ولی برای منی که اونجا بودم حتی چهره‌هاشون جوری بود که انگار محکوم به رقصیدن بودن و این براشون یه عذاب بزرگ بود!از اونجا که تقریبا 14 ساله توی منطقه ارمنی نشین تهران زندگی میکنیم و دوستای ارمنی زیاد دارم، میتونم بگم واقعا تومنی نوزار فرق همسایه‌هامون با مردم اونجا بود.

ساعت تقریبا 7 صبح بود که رسیدیم هاستلمون در مرکز شهر ایروان (ArmHostel – Yerevan) و وسایلمونو از اتوبوس خارج کردیم و رفتیم توی لابی هاستل. هاستل خیلی کوچیک بود و تعداد ماهم بسیار زیاد! این شد که کلا با چمدونا و وسایل ما کلا لابی بسته شد و رفت آمد متوقف شد. قرار شد اونجا بمونیم تا صبحونرو بخوریم و بعد دو گروه بشیم که یه گروه بمونن این هاستل و یه گروه برن یه هاستل دیگه (من جزو گروه دوم بودم) وقتی بچه‌ها داشتن وسایلشونو از اتوبوس خارج میکردن مسئول رسپشن هاستل شروع کرد با من صحبت کردن. توی نگاه اول قیافش خیلی شبیه گارگامل، جادوگر توی کارتون اسمورفا بود اما وقتی میخندید قیافش خیلی شبیه تر هم میشد! خلاصه این داشت میپرسید که از کدوم شهر ایران اومدین و… منم هروقت به چهرش نگاه میکردم چهره گارگامل میومد جلوی صورتم و بزور جلوی خندمو میگرفتم.

بعد از یکم استراحت حدودا ساعت 9 اینا بود که من و منصور تور لیدر تور ایروان و یکی دو نفر دیگه از بچه‌ها حرکت کردیم سمت یه هایپرمارکتی که همون نزدیکی بود. یه مقدار کالباس و پنیر و تخم مرغ اینا گرفتیم برای صبحانه. برگشتیم به هاستل و صبحونرو زدیم. پنیرش به شدت مزه پنیر تبریز میداد!یکی از جالب ترین نکاتی که توی ارمنستان به چشم میومد کمبود تنقلات بود! توی یکی از بزرگترین هایپرمارکتای شهر میتونم بگم کلا 4 5 تا طعم چیپس سیب زمینی پیدا میشد با دو سه نوع پفک که همشون باطعم مرغ و کاری و خوک بودن و مشخص بود برای چه کاری استفاده میشن.

در عوض هایپرمارکت پر بود از قفسه‌های بزرگ از انواع نوشیدنی‌ها! در کنار این اگر بگم 100 نوع کالباس داشتن دروغ نگفتم! دقیقا نقطه عکس ما تو ایران بودن. هزار طعم چیپس از چهل تا کپانی مختلف داریم با 4 نوع سوسیس کالباسایی که از گربه‌ای تا گاوی‌شون طعمشون هیچ فرقی نداره باهم! خلاصه صبحونرو سرپایی خوردیم و گروه دوم که ما بودیم پیاده حرکت کردیم سمت هاستل خودمون (Classy and Cozy Hostel – Yerevan) که حدود ده دقیقه فاصله داشت تا هاستل اول. درباره هاستل کلسی، این هاستل توسط فیلیپینی‌هایی اداره میشد که توی دبی کار میکردن و بجز ما تقریبا همه افرادی که تو هاستل بودن فیلیپینی بودن. اما شاید براتون این سوال پیش بیاد که فیلیپینیایی که توی دبی کار میکنن ارمنستان چیکار میکنن؟جالبه بدونین ویزای کاری که دولت امارات میده چند ماهه یا یک سالست و طبق قانون امارات شخص پس از پایان ویزاش باید از کشور خارج بشه و امکان درخاست ویزای جدید قبل از پایان ویزای قبلی نیست و پروسه ویزای جدید چند هفته طول میکشه.

بخاطر همین فیلیپینی‌ها وقتی ویزاشون تموم میشه میان ارمنستان تا اون چند هفترو ارمنستان اقامت داشته باشن تا ویزای بعدیشون صادر بشه. وقتی ازشون پرسیدم که چرا ایران نمیاین که نزدیک تره؟ جوابشون دو چیز بود! گرونی و شلوغی سفارت‌های داخل ایران!خلاصه اون چند شبی که ما توی اون هاستل اقامت داشتیم من چنتا دوست فیلیپینی پیدا کردم که توی فیسبوک و واتساپ باهاشون در ارتباطم. از جمله لاتسکی که مدیر هاستل کلسی بود و خیلی خوش اخلاق و فان بود و الان حدود یک ساله که هاستل خودشو توی ایروان داره (Happy Camper – Yerevan). پیشنهاد میکنم اگر خاستین یه هاستل توی ایروان برین، برین اونجا.

وسایلمو تو هاستل خودمون گذاشتم و یه دوش گرفتم… ساعت تقریبا 1 اینا بود که من با سیامک و سیما و میثم و یسری دیگه از بچه‌ها هماهنگ کردیم تا بریم نهار بخوریم. از هاستل که اومدیم بیرون با اینکه دقیقا در مرکز شهر بودیم ولی ساختمون‌ها و ساختار شهر جوری بود که انگار وارد یه منطقه متروکه تو جنوب شهر تهران شدی! ساختمونای سیاه با شیشه‌های شکسته و مردم غمگینی که توشون زندگی میکردن!اولین جایی که رسیدیم میدان جمهوری ایروان بود. میدونی که تقریبا اصلی ترین و بزرگترین میدون شهر ایروان هستش و جمله I love Yerevan وسطش قرار گرفته.وقتی به میدون رسیدیم اولین چیزی که برامون جلب توجه میکرد، آبخوری‌های عمومی بود با شکلی که هیچجا ندیده بودیم!

بر خلاف گرجستان که آب پیدا نمیشد، اینجا آبخوریاشون شیر نداشت و فواره‌های کوچولویی بودن که 24 ساعته با فشار کم آب پمپاژ میکردن! این آب خوری‌ها نتنها در ایروان که در روستاهای کوچیک و جاهای مختلف کشور پیدا میشد! واقعا ایده‌ای ندارم که با حجم عظیم آبی که هدر میرفت چیکار میکردن!میدان جمهوری به نسبت بزرگ بود. ولی با توجه به میدون‌هایی که توی ایران هست میتونم بگم کاملا متوسط بود. آبنماش با اینکه بهار بود خاموش بود و دور تا دور میدون توسط یه ساختمون قدیمی احاطه شده بود که درواقع ساختمان دولت ارمنستان بود.رستورانی که بچه‌ها انتخاب کرده بودن که بریم نزدیک میدون جمهوری و اسمش کَرَس (Karas National Food) بود که یکی از رستوران‌های گرون ایروان به حساب میومد.

از اونجا که تعدادمون زیاد بود چند دست غذا سفارش دادیم. از اونجا که من فقط باربکیو میخاستم برای خودم فقط راسته کبابی با سس باربکیو ارمنی سفارش دادم. ولی سفارش بقیه بچه‌ها اینا بود:یه دست کباب کامل شامل دنده و راستهیه دست شاه ماهییه دست دلمه ارمنییه دست هم یه غذا که اسمش یادم نیست! ترکیب گردو و گوشت بود.در نهایت هزینه این خورد خوراک ما چند شد؟ دقیق یادم نیست اما غذای من با یه نوشابه اسپرایت شد حدود 30 دلار!به جرعت میتونم خوشمزه ترین غذای زندگی من بود ایشون! راسته که باربکیو شده بود با یه سس خیلی خفن!

هرچقد از میزان لذیذی این غذا بگم کم گفتم! وقتی یه تیکه ازش میزاشتی توی دهنت چربیاش آب میشد و با طعم سسی که داشت فوق العاده میچسبید! بعد از نهار خفنی که خوردیم من و زینب رفتیم تا توی شهر بچرخیم.برگشتیم میدون جمهوری و بعد رفتیم پارک نژده ایروان. نژده یه پارک کوچیک بود که توش یه مجسمه بود از قهرمان ملی مردم ارمنستان، گارگین هاروتیونیان. این مجسمه یکی از معروف ترین مجسمه‌های ارمنستان هستش.گارگین هاروتیونیان که بود و چه کرد؟گارِگین هاروتیونیان که به اسم گارگین نژده (Garegin Nzhdeh) هم شناخته میشه یه قهرمان ملی ارمنی هست که حوالی سال‌های 1900 زندگی میکرده و تلاش بر ایجاد یک دولت خود مختار ارمنی با متحد کردن ارامنه، بلغارها و ایزدی‌ها (که تحت فشار دولت عثمانی بودن) داشته که همزمان با عثمانی و شوروی در نبرد بوده تا جمهوری خودمختار کوهستانی ارمنستان رو راه اندازی کنه و در نهایت هم در زندان شوروی از دنیا میره.

گارگین هم برای مردم ارمنستان و هم مردم بلغارستان و بخش‌هایی از گرجستان نماد مقاومت در برابر شوروی و عثمانیه.کنار پارک یه اتوبوس دوطبقه رنگی پنگی بود که روش پر عکس بستنی و شیک بود و نوشته بود کافی شاپ! رفتیم ازش بستنی شکلاتی بخریم که گفت ندارم! گفتم وانیلی؟ گفت ندارم! گفتم بستنی چی داری؟ گفت کلا هیچی ندارم هوا تاریک شده بود و ساعت حدود 6 عصر بود که رسیدیم به میدون آزادی. اونجا یه بستنی قیفی فروش دیدیم و از اونجا که هوس بستنی بودیم بستنی گرفتیم. بستنی قیفیاشون انقد کوچولو بود که با دوتا گاز نیست میشدن! قیمتشونم حدود یه دلار بود! این ریز بودنش باعث شد مجبور شم 2 تا بستنی دیگه‌ام بخرم چون چربی کبابی که ناهار خورده بودم توی خونم بود و شدید شیرینی میطلبید! بستنی‌فروشِ یه جوری نگاه میکرد که یعنی چجوری سه تارو میخوری؟ نمیدونست ما خودمون بستنی پارک ملت مذگان داریم که بستنی یه متری میده بهمون با 5 تومن !

بعد از بستنی من خواستم برم دستشویی عمومی. از اونجا که گرجستان دستشوییای عمومی رایگان بود من اومدم برم تو که یه پیرزن بد اخلاق ظاهر شد و دستشو گذاشت رو شونم و شروع کرد بلند بلند حرف زدن! یه جوری که کل ملت داشتن نگاه میکردن. منم سریع یه سکه 50 درامی دراوردم و بهش دادم اما گفت که باید 200 درام بدم!!! خلاصه برای بستن دهنش دویست درام دادم و رفتم دستشویی. حقیقتا حیفم میومد از دستشویی بیام بیرون با پولی که داده بودم! اما خب نمیشد تا ابد اون تو موند!

این شد که اومدم بیرون و دیدم اِ اِ اِ حسین و ارغوان (از همسفرا) هم اومدن اونجا. این شد که با اونا گروه شدیم و حرکت کردیم سمت بالای کوه که یادواره شهدا بود. این یادواره شهدا رو به اسم هزار پله ایروان هم میشناختن. از یه جا به بعد درحال ساخت و ساز بود و بچه‌ها بالاتر نیومدن ولی من و زینب از پاخور خاکی رفتیم بالای کوه تا هم یادواررو ببینیم و هم ایروان رو از بالا.

سکه ارمنستان
سکه ارمنستان
درام ارمنستان
درام ارمنستان

undefinedundefinedundefinedundefined

ساعت تقریبا 10شب اینا بود که راه افتادیم سمت هاستل خودمون. نهاری که ظهرش خورده بودیم انقد چرب و پرانرژی بود که همچنان احساس سیری میکردیم! این شد که به جای رستوران رفتیم یه کافه تو خیابون شمالی ایروان و برای شام، یه پنکیک، یه چیز کیک و یه کافی‌میکس سفارش دادیم و چهارتایی باهم شر کردیم. شام مفصلمونو خوردیم و راه افتادیم سمت هاستل، توی راه یه مقدار پول چنج کردیم و رفتیم سمت هایپرمارکتی که نزدیک هاستلمون (Yerevan City Store) بود برای گردش و دیدن فروشگاه.

بعدشم برگشتیم هاستل تا یکم استراحت کنیم که ندا (یکی از همسفرا که با مادرش از اصفهان آمده بودن) گفت که امروز تولد مامانمه و میخوام سوپرایزش کنم خلاصه چند نفری رفتیم وسایل و کیک خریدیم و برگشتیم هاستل. طبقه زیر همکف هاستل یه اتاق پارتی هم داشت. خلاصه اونجا دیگه اقدام به جشن گرفتن کردیم و کیک خوردیم و کلی خوش گذشت.( از همینجا براشون آرزوی سلامتی و شادی همیشگی میکنم ) ساعت 1شب اینا بود که دیگه کمترین انرژی برای من نمونده بود و رفتم و خوابیدم…

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر