داخلی – روز ( صبح زود ) – محل کار – چند روز قبل از سفر
صبح های زود را دوست دارم . اگر در خانه باشی ( که برای من هر 267 سال شمسی یک بار اتفاق می افتد ! ) همه خواب هستند و سکوت برقرار است . بلند می شوی و یک چای می ریزی و گوشه ای از اتاق یا با لپ تاپ وَر میروی یا با کتاب ... و اگر در محل کار باشی باز هم خوب است . خیابانها خلوت و جنبنده ای پیدایَش نیست . همه جا ساکت و آرام ؛ آن موقع اینقدر وقت داری که کتابی را برداری و چند صفحه ای را ورق بزنی ... مخصوصا وقتی آن کتاب مربوط به سفر چند روز آینده ات باشد :
(( یک بار نزد پدرم رفتم و گفتم که نشریه ها درباره ما مطالب دروغ می نویسند . آنها درباره دبی چیزهایی می نویسند که درست نیست . پس از آن پیشنهاد کردم که جلوی آنها را بگیرد . اما او مرا آرام کرد و گفت : " بهتر آن است که همچنان به آنها اجازه فعالیت بدهی ؛ چرا که اگر چیزهایی که درباره ما می نویسند درست باشد ما سزاوار انتقاد هستیم و حقمان است و اگر دروغ باشد کسی آن را قبول نمی کند . " پاسخی نداشتم . قانع از نزدش بیرون رفتم و پس از آن هیچگاه خواستار لغو امتیاز هیچ نشریه ای نشدم ! ))
لبخندی از روی کِیف زدم و با خودم گفتم : " انگار روشنفکری و دور اندیشی در خانواده شیخ محمد ، موروثی است . " کتاب را ورق زدم :
(( اگر خواننده بپرسد که چطور در دبی توانستیم همه این دستاوردها را با این سرعت رکوردی محقق سازیم ، خواهم گفت که ما به هیچکس اجازه ندادیم که ما را غرق در ریزه کاریهای جزئی کند زیرا اساس توسعه درست ، همان نگرش است که جزئیات کوچک آن ، اهداف بزرگش را محو نمی کند . در دبی خیابان ها تمیز ، ساختمانهایی زیبا و باغهایی که سازمان دهی آنها فوق العاده است وجود دارد . چرا که ما به این مسابقه نپیوسته ایم که تنها بدویم ! بلکه برآنیم تا پیروز شویم . چه کسی نام دومین شخصی که به کره ماه رفته و یا نام دومین شخصی که قله اورست را فتح کرده ، می داند ؟ در مسابقه اسب دوانی هیچکس نامی از اسب دوم نمی برد ! بنابراین ناچاریم که از همه پیشی بگیریم و سپس در عین تحقق مسئولیت دشوارمان ، همچنان صدرنشینی خود را حفظ کنیم ))
خارجی – روز – خیابان شیخ زاید – جنب ایستگاه متروی فاینانشال سنتر
فرقی نمی کند ایران باشید یا کشوری دیگر ؛ صبح زود بیدار شدن شما را از هفتاد بلا دور می کند !
زودتر از خانم جان و همسفرجان بیدار شدم و از هتل بیرون آمدم و در حاشیه خیابان شیخ زاید ، مَحوِ تماشای ساختمانهای بلند و تمیزی شده بودم که هر کدام به شکلی آدم را به فکر کردن وا می دارند ! طراحی ساختمانها واقعا زیبا و چشم نواز و صد البته سرگرم کننده است !
هتل جوورا ، بلندترین هتل جهان ( ساختمان طلایی رنگ )
سرگرم کننده از آن لحاظ که وقتی در حال قدم زدن در این خیابان هستید متوجه نمی شوید که چقدر زمان گذشته و چه برنامه هایی برای امروز داشته اید که اگر دیرتر بجنبید به هیچکدام از آنها نخواهید رسید ! با عجله به هتل برمیگردم و همراهانِ قُطبی ام را از خواب زمستانی بیدار میکنم ... !
وقتی کلاه از سر می افتد !
اتاق ما در طبقه دوازدهم است و رستوران هتل در طبقه سی و یکم ؛ اما با وجود 4 آسانسور بزرگ و سریع هتل ، جای هیچ نگرانی نیست و خیلی سریع و راحت بین طبقات جا به جا می شویم . صبحانه هتل در فضایی خوب و با خدمه ای بسیار خوب تر ارائه می شد .
همه چیز کافی و با ذائقه ما بسیار جور بود . بعد از خوردن صبحانه ، از بالکن همجوار رستوران مشغولِ تماشای ساختمانهایی شدم که چند دقیقه پیش در کنارشان ایستاده بودم . عجب ویویی داشت این هتل لامذهب !
با توجه به اینکه امروز عصر برنامه کنسرت داشتیم ، صبح را اختصاص داده بودیم به برنامه هایی که زمان زیادی احتیاج ندارند ؛ مثل بازدید از برج خلیفه و دبی مال و تماشای فواره ها و سپس صرف نهار در فودکورت دبی مال ...
قلب سبز رنگ موقعیت هتل است و قلبهای آبی رنگ برنامه امروز
برای عصر و قبل از کنسرت هم بازدید از دو مکانی که تقریبا نزدیک به محل برگزاری کنسرت بودند و باعث صرفه جویی در وقت و هزینه می شدند . و این دو مکان جایی نبودند جز باغ معجزه ها Miracle Garden و دهکده جهانی Global Village .
برنامه هایی که در نزدیکی هم قرار داشتند .
البته همانطور که در تصویر مشخص است ، در کنار باغ معجزه ها ، باغ پروانه ها را هم مارک کرده ایم اما در نهایت از دیدَنَش صرف نظر کردیم .
از هتل خارج شدیم و سوار بر مترو به سمت یک ایستگاه بعد که اشتراکی به نام برج خلیفه و دبی مال ثبت شده است حرکت کردیم . پیش به سوی زخمی کردن بلندترین برج دنیا ...
بلافاصله بعد از پیاده شدن از مترو ، از تونل مستقیم و اختصاصی که به سمت دبی مال می رفت استفاده کردیم و به دبی مال رسیدیم . یعنی لازم نیست از ایستگاه مترو خارج شوید و می توانید مستقیما و خیلی راحت و بی دردسر از داخل مترو وارد بزرگترین بازار سرپوشیده جهان بشوید ! همزمان در حال راه رفتن داخل تونل که به شکل پل هوایی عابر پیاده طراحی شده بود ، جملات شیخ محمد نیز جلوی چشمانم رژه می رفتند (( ما نمی خواهیم دومین باشیم . ما می خواهیم برترین باشیم و این جایگاه را حفظ کنیم ... ))
هنوز وارد دبی مال نشده بودیم اما نمای بیرونی این بازار کاملا نشان می داد از سِرِّ درون ! بزرگی این بازار بدون نیاز به هیچ ابزار اندازه گیری ، کاملا مشهود بود !
( عکس از اینترنت )
بالاخره بعد از حدود ۱۵ دقیقه پیاده روی درون تونل هوایی ، وارد دبی مال می شویم . خیلی زودتر از آن چیزی که فکر می کردم به محل مورد علاقه ام رسیدم ! کتاب فروشی کینوکونیا KinoKuniya .
اما چه حیف که همه کتابها به زبان انگلیسی است و ما آنقدر وقت نداریم که بخواهیم اینجا دنبال کتابی باشیم . اما برای اینکه شرمنده دل خودم نشوم وارد می شویم و چرخ کوتاهی می زنیم و بعد از دیدن آدمهای کوچک و بزرگی که هر کدام گوشه ای نشسته و در حال مطالعه هستند ، افسوس می خورم و از کتاب فروشی خارج می شویم .
دستگاههای راهنمای پیدا کردن مکان مورد نظر در دبی مال
آبشار مصنوعی و همسفرجان
کمی در دبی مال گشت می زنیم و با دنبال کردن تابلوی Fountain و به قصد تماشای فواره ها ، از داخل نمایندگی محصولات اپل عبور میکنیم و در بالکنی با دید مناسب ، مستقر می شویم .
ویوی بالکن و مردم منتظر برای شروع نمایش فواره های موزیکال
برج خلیفه ، جایی که کلاهمان از سر افتاد !
رقص فواره های موزیکال
بعد از تماشای فواره های موزیکال ، برای نهار به فودکورت دبی مال رفتیم . یک ووچر اینترتینر داشتیم که هدیه خرید بلیتهای تخفیف دارِمان از مشهد بود ؛ گفتیم این را هم اینجا تبدیل به احسن کنیم !
یک برگر مرغ به همراه سه تکه مرغ سوخاری و نوشابه سفارش دادیم و با تحویل ووچر چیکن تگزاس ، یک برگر دیگر هم رایگان گرفتیم که مجموعا ۴۵ درهم شد . در حین خوردن نهار ، مشغول دو دوتا چهار تا کردن برای رفتن به باغ معجزه ها بودم . یعنی چرتکه می انداختم ببینم که از همینجا یک راست با تاکسی برویم بهتر است یا ترکیبی مترو و تاکسی ؛ این بهتر که می گویم هم مقوله هزینه را در بر میگیرد و هم مقوله راحتی را ! اگر می خواستیم با مترو برویم باید تونل تقریبا طولانی را تا ایستگاه مترو برج خلیفه/ دبی مال طی می کردیم و بعد تا ایستگاه شَرَف دیجی Sharaf DG یا ایستگاه Dubai Internet City با مترو می رفتیم و از آنجا با تاکسی به میراکل گاردن ؛ اما همانطور که اول سفرنامه هم خدمتتان عرض کردم ما سه نفر بودیم و تفاوت هزینه استفاده از تاکسی و مترو در این مسیر ، شاید چیزی در حدود ۱۰-۱۵ درهم می شد . پس تصمیم گرفتیم با توجه به وقت کمی که داریم ، یک راست با تاکسی به باغ معجزه ها برویم .
ترنم بهاری در دل کویر
بعد از حدود سی دقیقه به باغ معجزه ها رسیدیم . کرایه تاکسی ۶۰ درهم شده بود . ساعت حدود ۱۵:۳۰ بود که جلوی ورودی باغ قرار گرفتیم . تقریبا خلوت به نظر می رسید . این خلوتی که می گویم نه اینکه خلوت و سوت و کور باشد بلکه نسبت به یک ساعت و نیم بعد که در حال ترک باغ بودیم ، خلوت تر به حساب می آمد !
سه عدد بلیت ورودی را هر کدام به مبلغ ۴۰ درهم خریدیم و وارد باغ شدیم . هر چقدر در این چند روز هوای دبی خوب و بر وِفق مُرادمان بود ، اینجا چندین برابر سورپرایز شدیم و از دیدن گلهایِ به این زیبایی و رنگارنگی و این هوای فوق العاده خوب ، در حال بال در آوردن بودیم .
چقدر همه چیز زیبا و دل انگیز و روح نواز بود . رژه جملات شیخ محمد جلوی چشمانم تمامی نداشت (( در دبی ، باغهایی که سازمان دهی آنها فوق العاده است ، وجود دارد ... ))
همینطور که دور و اطراف باغ می چرخیدیم و زمان می گذشت ، بر تعداد جمعیت هم افزوده می شد . چرا که با نزدیک شدن به زمان غروب آفتاب ، هوا متعادل تر از قبل می شد و گردشگران و توریستهای بیشتری وارد باغ می شدند .
رکورد گینس برای ایرباس A380 ساخته شده از گل ؛ دبی و ترین هایَش !
چند باری چشممان به عروس و دامادهایی خورد که با لباسهای عروسی در حال تهیه عکس و فیلم بودند . یاد خودمان افتادیم که سال گذشته در بالی به دنبال اجرای این چنین نقشه ای بودیم . برای زوجینی که دیدیم آرزوی خوشبختی کردیم اما شخصا مکانهای عمومی دبی را برای تهیه آلبوم عکس پیشنهاد نمی کنم ! چون به علت تعداد کم این مکانها مثل باغ معجزه ها ، تراکم و تعداد جمعیت توریست و گردشگر بسیار زیاد است و قطعا شما نمی توانید مکانی خلوت را پیدا کنید تا فقط از عروس و داماد بتوانید در یک قاب عکس بگیرید ! اما بالی آنقدر طبیعت گیرا و جذابی دارد که حتی شالیزارهای کنار جاده ، پتانسیل یک لوکیشن مفت و مجانی را دارند و مکانی برای احداث آتلیه شما به حساب می آیند !!
حوالی ساعت ۱۷:۰۰ باغ را ترک کردیم تا به هدف بعدی یعنی دهکده جهانی برسیم ...
داخلی – روز – بانک – یک روز قبل از سفر
داخل بانک و روی صندلی نشسته ام . مردم در حال رفت و آمد هستند و گاه و بیگاه صدای دستگاه پول شمار می آید و خانمی که از بلندگو پشت سر هم شماره های مشتریان را برای مراجعه به باجه مورد نظر ، اعلام می کند " شماره ۱۵۶ به باجه ۴ "
به شماره ام نگاه می کنم ، اوه ۱۷۲ ! هنوز خیلی مانده تا نوبت به من برسد ؛ اما ملالی نیست ! دوست و یار همیشگی ام همراهم است . کتاب - نگرش من و چالشهای برتری – آنقدر جذابیت دارد که در این یک هفته اخیر ، یارِ غارِ من شده و همیشه و همه جا همراهم است . در کل همیشه مرور سرگذشت افراد موفق ، جذاب و خواندنی است و خاطرات شیخ محمد هم از آن دست سرگذشتهایی است که هیچ وقت از خواندن آن سیر نمی شوید ...
" شماره ۱۵۹ به باجه ... " کتاب را باز میکنم :
(( مردم عرب عمدتا مردمی مهمان دوست هستند . اماراتی ها ، این سنت دیرین عربی را به اقتصاد گردشگری هم گره زده اند . بدین ترتیب ، گردشگران سراسر جهان بی هیچ واهمه ای راهی این کشور و مشخصا دبی شدند تا جایی که هیچ کس درباره مذهب و ملیتشان نمی پرسد و سلیقه ای بر ایشان تحمیل نمی کند ، مورد احترام واقع می شوند . این فرهنگ نهادینه شده باعث شده در سال گذشته میلادی ، شهر دبی بتواند به تنهایی ۱۱ میلیون توریست را به خود جذب کند و مدیران این شهر در حال برنامه ریزی برای رساندن این تعداد به ۲۰ میلیون نفر در سال ۲۰۲۰ هستند ))
" شماره ۱۶۵ به باجه ... " کتاب را ورق میزنم :
(( میان دین و مدرنیسم و میان دینمان و آنچه تمدن سالم ارائه می کند هیچ نوع تناقضی نمی بینیم . از این رو هرگز برای دنیایمان از دینمان هزینه نمی کنیم زیرا در این صورت هم دینمان را از دست خواهیم داد و هم دنیایمان را ! ))
" شماره .... " بانک و شماره ام را فراموش کرده ام و گوشهایم دیگر نمی شنود ! چشمانم حریصانه در لابلای خطهای کتاب می چرخد و با ولع زیادی تند و تند آنها را از نظر می گذرانم :
(( یکی دیگر از صفات برتری دبی ، احترام گذاشتن به ادیان و اعتقادات دیگران است . این امر به این خاطر است که دیگران به دین و اعتقادات ما احترام بگذارند ! ما به مردم نمی گوییم چه بپوشند . هنگامی که درون زیبا باشد بُرون نیز خود را همساز می کند . کسانی که قدر برتری را می دانند و ارج می نهند ، نوعی آراستگی و برازندگی و توجه به ظاهر و رفتار در آنها وجود دارد ... ))
" شماره ۱۷۰ به باجه .... " فقط چند خط دیگر :
(( آنچه برای تجارت خوب است برای دهکده خوب است ! این شعار حاکمان دبی بود ، زمانی که این شهر دهکده ای بیش نبود . دبی و بخش بزرگی از امارات در حاشیه دریا بود و مردمانش می کوشیدند تا با تجارت دریایی روزگار بگذرانند . با این حال آنان فارغ از شعار زدگی و تعصبات قبیله ای ، برای تجارت ارزش بسیاری قائل بودند . ))
" شماره ۱۷۱ به .... " زمان چقدر زود گذشت ! چند خط آخر صفحه هستم :
(( زمانی که اعلام شد میزان صادرات امارات به ایران از مرز ۱۰ میلیارد دلار گذشته است کسانی که سرشان در حساب و کتاب بود دانستند که اماراتی ها سود هنگفت شان از این تجارت را به این خاطر کسب کرده اند که قواعد تجارت را خوب بلدند ! دیروز آنچه برای تجارت خوب بود برای دهکده هم خوب بود و امروز اماراتی ها بر این باورند که آنچه برای تجارت خوب است برای کشور هم خوب است . ))
" شماره 172 به باجه یک " کتاب را با عجله می بندم و از جا بلند می شوم و به طرف باجه شماره یک می روم ...
خارجی – روز – ورودی دهکده جهانی
با اینکه فاصله باغ معجزه ها و دهکده جهانی بسیار کم بود اما با ترافیک نیمه سنگینی که وجود داشت در ساعت 17:20 به جلوی ورودی رسیدیم . کرایه تاکسی 28 درهم شده بود . سه عدد بلیت ورودی را هر کدام به قیمت 15 درهم خریدیم و وارد مجموعه شدیم .
دقیقا بعد از ورودی چند دفتر وجود داشت که خدمات ویژه ای به بازدیدکنندگان ارائه می داد . به عنوان مثال ویلچر برای سالمندان و یا محلی برای نگهداری و بازی و مراقبت از کودکان ؛ تا والدین و خانواده ها بتوانند با خیال راحت از دهکده بازدید کنند و در عین حال کودکانشان هم از لذت این دهکده بی نصیب نمانند ! ما که نه سالمند همراهمان بود و نه کودک ، اما وقتی این تمهیدات رفاهی را می بینیم و این که فکر همه چیز را کرده اند می شود تصور کرد بازدید و گشت و گذار در این دهکده چقدر تجربه شیرین و دلنشین و خوبی برای خانواده ها خواهد شد . و باز به این نتیجه می رسیم که اماراتی ها خیلی خوب قاعده بازی را بلدند و هر آن چه که برای دهکده خوب است واقعا برای همه چیزشان خوب است ...
انگلستان
برج خلیفه
پاریس
اردن
مصر
یمن و سریلانکا !
ایران ؛ تنها غرفه ای که از آن بازدید کردیم
نمای داخل غرفه ایران
دوباره مصر ؛ شاید یک روزی ویزای مصر دست یافتنی شد ....
هند
کشور جدیدی که اماراتی ها کشف کرده اند ؛ الصین ! ( چین )
شهربازی مختصر و مفید داخل دهکده
اروپا ؛ دَرهَم و از یک کنار !
امارات متحده عربی و بادگیرهای ایرانی !
حوالی ساعت 18:20 بود که به سمت خروجی مجموعه رفتیم . هوا تاریک شده و چراغها و نورپردازی های زیبایی در حال روشن شدن بود . چقدر دوست داشتیم باز هم بمانیم اما باید به برنامه بعدی که کنسرت بود می رسیدیم .
روسیه و یونان و فرانسه و ....
زمان خوبی وارد مجموعه شده بودیم ( غروب آفتاب ) و دهکده نسبتا خلوت بود اما هرچه به شب نزدیک می شدیم جمعیت چندین برابر می شد و هنگام خروج ، فشردگی زیادی به وجود آمده بود و به سختی از خروجی خارج شدیم . در واقع زمانی که همه داشتند وارد می شدند ، ما در حال خارج شدن بودیم ! ( آدم نیستیم که والا ! )
به نظرم برای بازدید از دهکده جهانی همان موقع غروب باید آمد تا هم در روشنایی روز مجموعه را دید و هم در نور پردازی شب ؛ قطعا اگر برنامه کنسرت نبود حداقل 2 یا 3 ساعت دیگر در دهکده می ماندیم !
دیدار با ملکه پاپ
به قسمت اصلی ماجرا و دلیل اصلی شکل گیری این سفر می رسیم ؛ یعنی کنسرت! این کنسرت در جاده ای که به سمت العین می رفت و در فضای پشت مرکز خرید دبی آوتلت مال ، برگزار می شد .
محل برگزاری کنسرت به نام آوتیسیم راکز آرِنا Autism Rocks Arena بود و شدیدا کامنتها و رفرنس های بدی از آن در سایتهای اینترنتی و بالاخص تریپ ادوایزر وجود داشت ؛ مخصوصا در مورد مسیر دسترسی و رفت و برگشت به محل برگزاری کنسرت ! اما چاره ای نبود و تنها کاری که از دستمان برمی آمد این بود که زودتر از موعد مقرر خودمان را به محل کنسرت برسانیم . با توجه به توضیحات بلیت ، درب ها از ساعت 17:00 باز می شد و شروع کنسرت از ساعت 21:00 بود . با پرداخت 44 درهم با تاکسی از دهکده جهانی به محل برگزاری کنسرت رفتیم ؛ در وسط بیابان و فضای کاملا خاکی ! جای تعجب داشت که چرا مسیر منتهی به محل پیاده شدن از تاکسی اینقدر خاکی بود ! آن هم خاکِ نرم !
راننده تاکسی که مشخص بود دوست نداشت ماشینش خاکی شود ابتدای جاده خاکی ایستاد و ملتمسانه نگاهی به ما کرد و گفت : " واسه اینکه کرایه تون زیاد نشه می خواید همینجا وایسم پیاده شید ؟ ساختمون و استیج از اینجا معلومه ، اوناهاش ! " ما هم در اوج نامردی پاسخ دادیم " آره می بینیمش ولی مشکل مالی نداریم ! گاز بده عمو جان ! "
اطراف ورودی و محل پارکینگ ( ما اسمش را گذاشته بودیم پارکینگ و الا که بیابان بی سر و تهی بود ! ) خیلی شلوغ نبود و من به خیال خودم که آن کامنتها و اعتراضات کاربران به همین علت خاکی بودن مسیر است اما غافل از اینکه ...
همانطور که در تصویر می بینید بلیت در چهار گروه فروخته شده بود . در سه قسمت جلویی ، کف را با چمن مصنوعی بسیار با کیفیتی پوشانده بودند که هم قابلیت نشستن و هم ایستادن را داشت و فقط در قسمت VIP بود که به مانند جایگاه ، صندلی گذاشته بودند که خوب به نظر ما کار عجیبی بود که هم پول بیشتری پرداخت کنیم و هم حدود 700-800 متر از استیج دور باشیم !! البته سلیقه ها بسیار متفاوت است و هر کس بسته به علاقه ، مدل بلیت را انتخاب می کند . ما هم قسمت طلایی را انتخاب کرده بودیم . قیمت بلیت در این قسمت برای هر نفر 900.000 تومان بود . ( برای قسمت فَن پیت 1.200.000 تومان و برای قسمت رِگولار 600.000 تومان و برای قسمت VIP هم حدود 1.700.000 تومان بود . )
با تحویل وسایلمان به قسمت امانات ، وارد ورودی شدیم . چون ساعات اولیه باز شدن دربهای مجموعه بود بدون صف و معطلی و شلوغی جلو رفتیم .
با ارائه بلیتهای کاغذی ، هر نفر یک دستبند مربوط به جایگاهمان و پنج عدد توکِن مقوایی دریافت کردیم . با توکن ها می شد از بوفه نوشیدنی یا خوراکی بگیریم . به عنوان مثال برای یک قوطی رِدبول باید یک توکن پرداخت می کردیم .
برنامه با 20 دقیقه تاخیر آغاز شد و ما مثل بقیه افراد حاضر ، تا قبل از شروع برنامه روی چمنها دراز کشیده بودیم ...
لحظه شروع کنسرت و روشن شدن استیج
آهنگهایی که اجرا می شد هم قدیمی و نوستالژیک بود ( مثل آهنگ Let’s Get Loud سال 1999 ) و یا جدیدترین کار یعنی Amor Amor Amor . همچنین فارغ از آهنگها ، نوعِ اجرا فوق العاده زیبا ، هیجان انگیز و تحسین برانگیز بود . در بین اجرا ها تعویض لباسهای هنرمندان و خواننده اصلی در کسری از دقیقه انجام می شد و حتی یک بار بر روی سِن و هنگام اجرا این کار انجام شد که واقعا خارق العاده بود و فریاد و تشویق همه را در برداشت !
به هرحال برای ما که تا به حال به هیچ کنسرتی چه داخلی و چه خارجی نرفته بودیم و به یکباره سر از کنسرت یکی از معروفترین و به نام ترین خواننده های پاپ در آورده بودیم ، بسیار جالب و هیجان انگیز بود و همین که تسمه تایم پاره نکرده و فیوز نَپَرانده بودیم (!) جایِ شُکرَش باقی بود !
خواننده دروغگو !
کنسرت تمام شده بود اما موزیک های مختلفی در حال پخش بود و جمعیت که حدود 2 ساعت گذشته را میخکوب و مشغول تماشا بودند ، حالا باید جبران می کردند و تخلیه انرژی انجام می دادند ! بلا استثنا همه مشغول انجام دادن حرکات موزون بودند و من با توجه با کامنت ها درباره محل برگزاری کنسرت به شدت نگران اوضاع بیرون و قسمت پارکینگ بودم که آیا در این وقت از شب ( ساعت حدود 23:30 بود ) تاکسی وجود دارد و آیا مسئولان برگزاری کنسرت ، فکر اینجا را هم کرده اند که این سیل جمعیت چطور باید از اینجا خارج شوند و از وسط بیابان خودشان را به شهر برسانند ؟! عده ای که با ماشین شخصی آمده بودند مشکلی نداشتند اما قطعا عده ای هم مثل ما با تاکسی به این محل آمده بودند . من نگران این عده بودم که خودمان هم شامِلَش می شدیم !! از طرفی هم دِلَم نمی آمد شادی و جشن و پایکوبی خانم جان و همسفرجان و دوستانی که در کنسرت پیدا کرده بودند را خراب کنم !
سرانجام بعد از حدود سی دقیقه ، به سمت خروجی راه افتادیم . دقیقا همانطور که انتظارش را داشتم خبری از تاکسی و هیچ گونه سرویس حمل و نقل عمومی نبود ! به نظرم خیلی عجیب بود که فکری برای این مسئله نکرده بودند . هماهنگ کردن ۳۰-۴۰ دستگاه تاکسی برای زمان اتمام کنسرت به نظر کار سختی نمی آمد !
حالا شما تصور کنید آن جمعیت سوار بر ماشین هایشان در دل بیابان و جاده خاکی ، چه ترافیکی ایجاد می کردند ! ترافیک وحشتناک سنگین بود و ماشین ها میلیمتری حرکت می کردند . عده ای هم که مثل ما پیاده و موازی با ماشین ها راه را گِز کرده بودند !
مسیر را از طریق Maps.me تا درب هتل چک کردم . متوجه شدم ۴۰ کیلومتر فاصله داریم و این یعنی با پای پیاده و بدون توقف حدود هفت ساعت زمان می بَرَد تا به هتل برسیم ! با خنده تلخی رو به همراهانم گفتم : " اگه تو راه تلف نشیم و گرگ نخورتمون ، واسه صبحونه می رسیم هتل ! "
اصلا از خواننده بعید بود که به این شکل هوادارانش را بدرقه کند ! در خاک و خُل ؟! پس آن همه i Love dubai و i Love everyone هایی که روی استیج فریاد می زد الکی بود ؟ خوب ما تا چند دقیقه پیش آی لاوی یویِ شما بودیم دیگه ، چی شد پس ؟! تمامِ هیکلمان که خاکی شد !
با همین شوخی ها و خنده ها به راه رفتن ادامه دادیم . همچنین یادی کردیم از آن پیاده روی شبانه در بالی ، هنگام بازگشت از کلاب ساحلی فینس ، یادَش بخیر ...
نکته خوبِ ماجرا این بود که تیم سه نفره ما انگار قرار نبود هیچوقت عصبانی بشود ، هیچوقت ناراحت یا هیچوقت نا اُمید شود ! وقتی خودم را در کنار این دو نفر می بینم که هیچ چیز نمی تواند از پای دَرِشان بیاورد یا باعث از کوره در رفتنشان بشود ، من به عنوان ضعیفترین فرد این گروه ، اگر کوچکترین نارضایتی هم از وضع موجود داشته باشم واقعا به خودم اجازه نمی دهم اوقات تلخی کنم و یا حتی ناراحتی ام را بروز دهم ! همین انرژی و امید و ریلکس بودنشان من را هم شارژ می کرد و باعث می شد خَم به اَبرو نیاورم ...
نکته بعدی این بود که ما به صورت پیاده از تمام ماشین هایی که در یک صف چند کیلومتری پشت سر هم قفل شده بودند جلو زدیم و خاکی را تمام کردیم و در حاشیه بزرگراه اصلی و بین شهری ( دبی – العین ) که سرعت خودروها بسیار بالاست ، به صورت معجزه آسایی یک تاکسی پیدا کردیم که در حال وارد شدن به زیرگذر بود ! همسفرجان مثل یک گرگ زخمی به سمتش دوید و متوقفش کرد . من و خانم جان از دور نظاره گر این صحنه بودیم و در دلمان دعا می کردیم تلاشِ او موفقیت آمیز باشد . لحظه پُر استرسی بود . همسفرجان با راننده مشغول صحبت بود و بالاخره در یک لحظه شیرین با دو دست به ما اشاره کرد که به سمتش برویم ؛ تاکسی را اوکی کرده بود !
خوشحال و خندان و شادمان و چُست و چابک به سمت تاکسی رفتیم . همسفرجان تعریف کرد که " حاجی وقتی یارو وایساد اینقدر خوشحال و ذوق زده بودم که ازم پرسید کجا می رین اسم هتل رو یادم رفت ! الکی گفتم برج خلیفه ! " خندیدیم و سوار تاکسی شدیم . در آن موقعیت و وضعیت حاضر بودیم با این تاکسی تا جهنم هم برویم ولی وسط بیابان نمانیم !
خانم جان نگاهی از خوشحالی به من کرد و چشمکی زد و گفت : " خدا با ماست ! " من هم نگاهی به ماشین های زیادی که در وسط بیابان و بین گرد و خاک ها پشت سر هم قطار شده بودند انداختم و گفتم : " اگه خدا با ماست ، پس کی با اوناست ؟! "
نیم ساعت بعد جلوی درب هتل بودیم و با پرداخت ۷۰ لیر کرایه تاکسی به اتاقمان رفتیم و روی تختها بیهوش شدیم ...
جاذبه را باید ساخت ( تیتر برگرفته از کتاب )
از شدت خستگی ، ساعت ۰۹:۳۰ از خواب بیدار شدیم و پس از صرف صبحانه شال و کلاه کردیم برای رفتن به پارک آبی وایلد وادی Wild Wadi Waterpark ؛ از هتل بیرون زدیم و باز چند دقیقه به تماشای خیابان زیبای شیخ زاید ایستادیم ...
نمای ساختمان هتل
ورودی هتل
رستوران جالب جنب هتل
نمای حاشیه خیابان شیخ زیاد از جلوی هتل آپارتمان امارات گرند
برای رفتن به پارک آبی وایلد وادی ۲ راه وجود دارد . مثل همیشه راه اول و آسان ، تاکسی و راه دوم استفاده ترکیبی از مترو و تاکسی است . به این صورت که تا ایستگاه FGB با مترو و ادامه مسیر تا پارک آبی را با تاکسی می روید ؛ که خوب انتخاب ما راه دوم بود .
موقعیت مکانی پارک آبی، برج العرب، مدینه جمیرا و یک مکان دیگر (سورپرایز) که هدفهای امروز ما بودند .
کرایه مترو از ایستگاه فاینانشال سنتر تا ایستگاه FGB برای هر نفر ۵ درهم شد و کرایه تاکسی تا پارک آبی ۱۹ درهم ؛ و اینک پارک آبی وایلد وادی که در نزدیکی برج العرب قرار دارد ...
جالب اینکه این پارک آبی چسبیده به خیابان بود . همان جا یکی از فانتزی های من شکل گرفت !
فانتزی این بود که مثلا وقتی از آن سرسره بالایی در حال سُر خوردن هستی با سرعت بپیچی و بعد پرتاب شوی وسط خیابان ! تصور کنید با مایو و خیسِ آب ، مثل یک ماهی که از تُنگ بیرون اُفتاده ، با چشمان بسته پرتاب شوی وسطِ خیابان و شلپ شولوپ کنان روی آسفالت خشک و گرم ، دست و پا بزنی ! ماشین ها هم از کنارت رد بشوند و بوق بزنند ! خیلی جالبه هااا ...!
با دستهایم ابرهای فانتزی بالای سرم را پخش و پلا میکنم تا از توهم خارج شوم (!) و بعد دست در دست خانم جان و همسفرجان به سمت ورودی پارک آبی می رویم …
ساعت حدود ۱۲:۲۰ بود و پارک ظاهرا خلوت به نظر می رسید . فکر کنم مثل بقیه مکانهایی که رفتیم ، هنگام برگشتمان شلوغ تر خواهد شد !
ورودی پارک ۳۱۰ درهم بود که با ارائه ووچر ، دو بلیت دریافت کردیم . یک بلیت تخفیف دار هم که داشتیم ؛ مجموعا سه دستبند پلاستیکی که حکم بلیت ورودی را داشتند به مُچ دستهایمان بستیم و وارد شدیم . قبل از وارد شدن کوله پشتی و کیف را برای عدم وجود خوراکی و آب و ... بازرسی کردند . برای صندوق هم به صورت اشتراکی یک صندوق سایز متوسط گرفتیم که هزینه اش ۶۵ درهم بود . همانطور که الان متوجه شدید و قبلا هم بنده متذکر شده بودم ، هزینه تفریحات در دبی بسیار بالاست ! توجه کنید که در حالت عادی بلیت ورودی معادل تقریبی ۳۵۰.۰۰۰ تومان و یک کمد رختکن معمولی حدود ۷۵.۰۰۰ تومان آب می خورَد ! و با توجه به پارکهای آبی دیگری که سعادت دیدَنشان را داشته ام ( پارک آبی پاتایا در ساحل جامتین – پارک آبی و شهربازی دریم وردز بانکوک – پارک آبی آکوا لند در کوش آداسی و حتی سرزمین موجهای آبی در همین مشهد خودمان ) پارک آبی وایلد وادی حرفی برای گفتن نداشت ! از لحاظ تمیزی نمره عالی می گرفت ولی از لحاظ تنوع سُرسُره ها فقط سقوط آزاد ( که آن هم از سرزمین موجهای آبی مشهد ضعیفتر بود ) و یک سُرسُره دیگر که برعکس تمام سرسره ها به جای پایین رفتن بیشتر به سمت بالا می رفت ( و همین نکته باعث جذابیتِ این سرسره شده بود ) توانست ما را سرگرم کند . همچنین موج سواری هم جالب به نظر می رسید و عقده هایی که در بالی در دلمان مانده بود اینجا کاملا خالی کردیم !
از همه این ها بگذریم به بحث شیرین غذا می رسیم ! هزینه خورد و خوراک هم در وایلد وادی برای خودش ماجرایی است ! اما مگر می شود لذت خوردن نهار با بدن خیس و خسته از جنب و جوش را در جلوی آفتاب گرم ، از خودمان دریغ کنیم ؟! یک پیتزا و یک سیب زمینی به همراه نوشیدنی مجموعا به قیمت ۱۲۶ درهم سفارش دادیم !! این حرکت برای ما که آدمهای خسیسی هستیم و خیلی به غذا خوردنمان در سفر اهمیت نمی دهیم ، یک حرکت فوقِ لاکشری به حساب می آمد !
ونیز در دبی
با توجه به اینکه مثل همیشه دوست داشتم در زمان مورد علاقه ام ( یعنی غروب آفتاب ) در مدینه جمیرا باشیم ، کمی زودتر به سمت خروجی و رختکن پارک رفتیم . اما با تمام تلاشی که کردیم و کمی معطلی که در قسمت رختکن داشتیم ، حوالی ساعت ۱۷:۰۰ توانستیم از پارک خارج شویم . فاصله پارک آبی تا مدینه جمیرا بسیار بسیار کوتاه است و با ۱۵ دقیقه پیاده روی به این محل خواهید رسید . ما هم که بیشتر از این نمی خواستیم نور خورشید را از دست بدهیم و از برنامه عقب بمانیم قدم ها را دوتا یکی کردیم و به سمت مدینه جمیرا راه افتادیم .
و اینک مدینه جمیرا
اول از راهروهای سرپوشیده که شبیه پاساژ بودند و مغازه هایی که بعضا خنزر پنزر می فروختند عبور کردیم و سر انجام به ونیز رسیدیم ! بله ، ونیزِ دبی !
در حال عکاسی
در تصویر قبلی ، مشغول گرفتن این عکس بودم !
فضا و حس و حال مدینه جمیرا جان می داد برای ساعاتی نشستن در کافه ها و یا حتی خوردن شام در رستورانهای این مجموعه که قطعا اگر برنامه دیگری نداشتیم حتما این کار را انجام می دادیم .
پس از حدود ۲ ساعت به سمت خروجی حرکت کردیم . دوباره باید از راهروی سرپوشیده و پاساژ عبور می کردیم . اکثر مغازه ها اجناس شبیه به هم و مخصوص سوغاتی می فروختند . قیمت ها هم تقریبا خوب به نظر می رسید . از یکی از مغازه ها نماد تقریبا بزرگ و فلزی برج خلیفه را به قیمت ۳۵ درهم خریدم ( روز آخر در دبی مال ۷ – ۸ عدد از همین نماد را در ابعاد خیلی کوچکتر و هر کدام به قیمت ۱۲ درهم به عنوان هدیه و یادگاری ، طبق عادت همیشگی ، برای خانواده و دوستان خریداری کردم )
در ساعت ۱۹:۰۰ به سختی و بر خلاف میل باطنی از مدینه جمیرا دل کندیم و سوار بر تاکسی به سمت مقصد بعدی حرکت کردیم .
قطب جنوب در دبی
به راننده تاکسی مقصد را گفتم . مرکز خرید تایم اسکوییر Time Square Center مقصد ما بود . همان طور که در نقشه چند بخش بالاتر به شما نشان دادم ، این مرکز خرید در خیابان شیخ زاید و تقریبا نزدیک به پارک آبی و مدینه جمیرا بود و به همین علت در این قسمت از برنامه ما گنجانده شده بود . اما با اشتباه راننده باعث شد از جلوی این مرکز خرید عبور کنیم اما دسترسی به آن نداشته باشیم ! آقای راننده در خیابان شیخ زاید و در مسیر به اصطلاح تندرو بود ؛ اما آنجا که اجازه توقف نداشت و باید به مسیر کناری و کندروی اتوبان هشت بانده می رفت تا ما بتوانیم پیاده شویم . تا تقاطع بعدی هم کلی راه بود اما چاره ای نبود ! همان طور که از جلوی این مرکز خرید رد می شدیم نگاهی به تاکسیمتر انداختم ؛ نمایشگر مبلغ ۲۲ درهم را نشان می داد . اما زمانی که راننده رفت و از تقاطع بعدی دور زد و برگشت کرایه شد ۵۲ درهم ! به هر حال چاره ای نبود و از این اتفاقها می اُفتَد و گاهی اوقات باید هزینه اشتباه شخص دیگری را شما پرداخت کنید !
مرکز خرید تایم اسکوییر ( عکس از اینترنت )
وارد مرکز خرید شدیم . اگر دلهایتان را برای خریدهای رنگ و وارنگ صابون زده اید یا فکر می کنید که قرار است یک وانت لباس و خنزر پنزر بخریم و با خودمان به ایران بیاوریم سخت در اشتباه هستید ! ( توصیه می کنم سفرنامه های قبلی بنده را مطالعه بفرمایید تا دیگر از این فکرها به سرتان نزند ! ) ما اینجا آمده ایم تا قطب جنوب را در ابعاد کوچکتر تجربه کنیم ! ( پول که نداریم بریم قطب ، حداقل اَداشو که در بیاریم !! )
بله ؛ و اینک کافه چیل آوت ...
سرما در دبی ، منفی ۶ درجه ؛ اولین کافی شاپ یخی در خاورمیانه
منبع: ال سی دی داخل کافه
بلیت ورودی برای هر نفر ۸۰ درهم بود . با پرداخت ۱۶۰ درهم و تحویل یک ووچر ، سه عدد بلیت ورودی دریافت کردیم و با پوشیدن لباسهای بامزه ای ( کلاه و کاپشن و پاپوش و دستکش ) وارد کافه شدیم .
هزینه ای که برای بلیت پرداخته بودیم شامل یک نوشیدنی خوش آمد گویی رایگان هم می شد . دو انتخاب وجود داشت ؛ شیر کاکائو و چای ! من چای را انتخاب کردم و بقیه شیرکاکائو ...
خدمت شما عرض کنم چای اصلا خوب نبود و مجبور شدم به لیوان بقیه دست درازی کنم ! شیرکاکائو بسیار خوشمزه بود و در دمای زیر صفر بسیار بسیار می چسبید . مخصوصا وقتی مثل من در حال تعرض به لیوان بقیه باشی !!
۴۰ دقیقه ای را در کافه نشسته بودیم و بعد از اتمام نوشیدنی هایمان که ما را گرم نگاه داشته بود ، احساس سرما کردیم . نوک بینی هایمان در حال سرخ شدن بود که متوجه شدیم وقت رفتن است ! بلند شدیم و به سمت خروجی آمدیم . درب را که باز کردیم گرما توی صورتمان زد ! " آخیییییشششِ " هر سه نفرمان بلند شد ! چقدر خوب بود ! ( یکی نیست بگه آخه مگه مریضید که برید اون تو بعد دلتون واسه گرما تنگ بشه ؟! ) کلا ما انسانها به طور خاص و عجیبی از خودآزاری لذت می بریم !!!
در مرکز خرید چرخی زدیم .
چقدر ساده و هوشمندانه و شیک ! واقعا این تفکیک چقدر هزینه می برد ؟
طراحی جالب یک هایپر مارکت توجه مان را جلب کرد .
وارد هایپر مارکت شدیم و بعد از گشتی در میان قفسه ها یک بسته پاپ کورن کره ای خریدیم تا حداقل از مایکروفر اتاقمان استفاده ای کرده باشیم و استفاده نکرده از دنیا نرویم ! همچنین نکته قابل توجه ، گرانی میوه ها بود ؛ که خوب اگر بخواهیم این نکته که تمام میوه ها وارداتی هستند را در نظر بگیریم ، قیمت ها نسبت به ایران یکسان و شاید در بعضی موارد ارزان تر هم بودند !
از هایپر مارکت و در ادامه از مرکز خرید خارج شدیم و سوار بر تاکسی به سمت هتل حرکت کردیم . حدود ساعت ۲۲:۰۰ بود که به جلوی هتل رسیدیم . کرایه تاکسی ۳۰ درهم شد که پرداخت کردیم و خسته از یک روز پر رفت و آمد و لذت بخش به سمت آسانسورها و در نهایت اتاقمان رفتیم .
فلاش بک
به اول سفرنامه برمیگردیم . شب چهارم سفرمان است و من با یک تی شرت نازک و در بی دفاع ترین حالت در مقابل باد نشسته ام و از خنکی هوا که کمی هم به سردی می زند در حال لرزیدن هستم ! انگار کسی دربهای کافه چیل آوت را باز گذاشته و عنقریب است که دبی یخ بزند !! با وجودِ سرما اما دلم نمی آید بالکن را ترک کنم و از خیرِ تماشای این خیابان لوکس و زیبا با ساختمانها و برجهای بلند و حیرت انگیزَش بگذرم ...
چِشمَم به خیابان است ، به سوسویِ چراغها ، به قدرت علم ، به قدرت اندیشه ، تکنولوژی ، معماری و مهندسی بشر ... اما دلم در فردا است ، در بیابان ، بیابان ، بیابان ....
آن روی دیگر سکه
صبح از خواب بیدار شدیم و پس از صرف صبحانه ، با توجه به اینکه زمان ترانسفر برای تور سافاری صحرا در ساعت ۱۵:۰۰ بود ، تصمیم گرفتیم سَری هم به استخر هتل که در همان طبقه سی و یکم بود بزنیم . بعد از برگشتن به اتاق و برداشتن وسایل شنا به استخر هتل رفتیم . در آن ساعت به غیر از ما سه نفر کسی در استخر نبود و به صورت کاملا اختصاصی از استخر استفاده کردیم .
از آنجا که ویوی رستوران به سمت خیابان شیخ زاید بود ، ویوی استخر به سمت خیابان پُشتی بود و شما ببینید که این خیابان پشتی در فاصله کمتر از ۱۰۰ متر از خیابان شیخ زاید با آن همه زیبایی و جبروت ، به چه شکل است !
پس مجددا تاکید می کنم ؛ اقامت در دبی یا در خیابان شیخ زیاد یا شما آن دبی که درباره اش حرف می زنیم را نخواهید دید !
ترکیب سنت و مدرنیته در صحرا
در ساعت ۱۵:۱۵ ترانسفر به دنبالمان آمد . یک خانم تنها و یک زوج دیگر که همگی اروپایی به نظر می رسیدند قبل از ما سوار ماشین شده بودند . ترانسفر به راه افتاد و بعد از پشت سر گذاشتن خیابان شیخ زاید و وارد شدن به جاده دیگری که به محل برگزاری سافاری صحرا ختم می شد با ترافیک سنگینی روبرو شدیم . همین ترافیک باعث شد هر سه نفرمان بیهوش شویم ! ( البته ترافیک را بهانه کردیم و الا ما که همیشه در ماشینها و هواپیماها و ... خواب هستیم و کلا دست به خوابمان مَلَس است ! )
با صدای بلند " لِیدیز اَند جنتلمن ! یالله یالله " راننده از خواب پریدیم ! خودرو در حاشیه جاده ای وسط بیابان متوقف شده بود . فهمیدیم که کار ترانسفر تمام شده و حالا باید از ماشین پیاده شویم و سوار ماشین مخصوص سافاری بشویم . هنوز گیج و منگِ خواب بودیم و به صورت اساسی سیستم عامل بدنمان لود نشده بود که با اولین پرش خودرو بر روی رَمل های بیابان ، کلهم اجمعین برق سه فاز از سرمان پرید و هوشیار شدیم !!! چشمانمان باز شده بود و خنده و جیغ و هیجانهایی که حتما باید خودتان تجربه کنید ! راننده عرب زبان هم که گویا آن روز برایش یارانه واریز شده بود (!) از سر کِیف و خوشحالی ، همه کار می کرد ! حتی چندین بار گُل به خودی هم زد ! اینقدر ژانگولر بازی در آورد که چند باری در تپه های شنی فرو رفتیم و این فرو رفتن به حدّی بود که راننده فقط با برف پاک کن روشن می توانست به رانندگی ادامه دهد !
بعد از دقایقی کوتاه به دهکده و کمپ صحرایی رسیدیم . از خودرو پیاده شدیم و از راننده تشکر کردیم .
در محل کمپ ، شتر سواری و استفاده از موتورهای چهار چرخ رایگان بود ( که البته با توجه به فضای کم و محدود ، نتوانست ما را ترغیب به استفاده کند ! چرا که در مکانهای بهتری با آزادی بیشتری این موتورها را تجربه کرده بودیم . ( مثل پوکت : رجوع کنید به سفرنامه سفر به سرزمین رنگها و لبخندها تجربه اول و تجربه دوم )
گرفتن عکس با شاهین البته با پرداخت پول
ساربان آهسته ران ...
و اما ترکیب شیرین و دلنشین صحرا و غروب و نسیم ملایم ...
کَمل جان در حال مِدیتیشن !!
ساربان در حال خواندن نماز
هوا کم کم تاریک شده بود که به سمت ورودی دهکده رفتیم .
کل دهکده و کمپ ، مکانی دایره ای شکل بود و یک به اصطلاح استیج مربع شکل در وسط این دایره که دور تا دورِ آن را میزهای کوتاه ( شبیه به کُرسی های قدیمی خودمان ) و پُشتی هایی گذاشته بودند تا به قولی توریست های اروپایی به صورت سنتی روی زمین بنشینند و این مدل نشستن و غذا خوردن را هم تجربه کنند .
از آن جایی که این تور را از مشهد و از همان سایتی که ووچرها را خریده بودیم ، رزرو کرده بودیم و از تورلیدر ایرانی نخریدیم ، هیچ هموطنی را در دهکده ندیدیم و اکثرا اروپایی ها و کمی هم چینی ها و ژاپنی ها حضور داشتند .
برنامه با پذیرایی کوتاهی و سپس موزیک عربی و رقص آغاز شد .
این آقا با اینکه مدل ریش و موهایَش کمی سنگین و ترسناک به نظر می رسید اما بسیار خنده های شیرینی داشت و با این کلاه و این تیپ بسیار مرا یاد سندباد انداخت !
بعد از این آقا ، نوبت به خانمی رسید که مثل بالرین ها ، از ابتدای اجرا تا انتها بر روی نوکِ انگشتان پا راه می رفت و بسیار هم رقص قشنگی را با شمشیر روی استیج اجرا کرد و تحسین خانمها را برانگیخت و مورد تشویق ویژه ای قرار گرفت . بعد از خانم ، دوباره نوبت به آقا رسید و آتش بازی معرکه و پایانِ ماجرا ...
وقتی آه از نهاد بلند می شود ...
با اعلام زمان شام ، همه در صف ایستادند تا به نوبت جلو بروند و از غذا که به صورت سلف سرویس ارائه می شد استفاده کنند . به غیر از قسمت سلف سرویس ، برای هر نفر یک سیخ جوجه و کوبیده و مقداری هم شیرینی و دسر در ظرف می گذاشتند .
از شخص داخل تصویر برای عکاسی اجازه گرفته شده است .
مسئول دسر و شیرینی
کیفیت غذا اصلا جالب نبود و فقط از شیرینی و دسر استفاده کردیم . کوبیده و جوجه دست نخورده ماند ! ( مزه همه چیز می داد اِلا گوشت ! )
اینجا بود که شدیدا در فکر فرو رفتم ؛ که چرا ما الان باید اینجا نشسته باشیم و این غذای بی کیفیت جلوی رویمان باشد ؟! ما از اینها چه کم داریم ؟ صحرا و بیابان نداریم که بهترش را داریم ! اگر اینها فقط صحرا و کمی دریا دارند ، ما چندین صحرا و بیابان و دریا و جنگل و کوه و رودخانه و ... داریم ! خودروهای شاسی بلند و دو دیفرانسیل و موتورهای چهار چرخ که خوب وارداتی هستند و مشابه آنها را در کشورمان داریم . شتر نداریم که داریم . فرهنگ و پیشینه تاریخی و کهن و قابل ارائه نداریم که داریم . مدیریت خوب نداریم که نداریم ! دولتمردان کارآمد و دلسوز نداریم که نداریم ! حاکمان دور اندیش نداریم که نداریم !! " اوهوی اوهوی اوهوی " از اتاق فرمان اشاره می کنند که " کجا میری واسه خودت همینجوری ؟! می خوای ف ی ل ت ر شیم ؟؟؟! " ببخشید یک لحظه حواسم پرت شد ! خدمتتان عرض می کردم که غذای خوب نداریم که داریم و حتی خیلی خیلی بهترش را هم داریم . این یکی را به جرات می گویم که خوشمزه ترین غذاها را داریم ؛ و این جمله را مستند به شما عرض می کنم خوانندگان جانِ عزیزتر از جان ! سند هم اینجاست که بنده هر بار میهمان خارجی از کوچ سرفینگ داشتم ، بلا استثنا همه آنها در کامنت ها و رفرنس ها از خوشمزگی غذاهای ایرانی تعریف و تمجید کردند . شاید بگویید چون شما میزبان بودی و از آنها پذیرایی می کردی تعارف داشتند و این طور گفتند ! اما خدمتتان عرض کنم که اولا آنها هیچ وقت و هیچ کجا با کسی تعارف ندارند و دوما اگر زمان خداحافظی و در خانه خودمان از غذا تعریف کنند می گذاریم به حساب تعارفات معمولی خودمان ایرانی ها ؛ اما زمانی که میهمانِ ما در طول سفر چند ماهه و حتی چند ساله خودَش بین آن همه شهر و کشور که آنجا هم میهمان خیلی ها بوده ، رفرنس می گذارد و اعلام می کند در طول این سفر چند ماهه اش بهترین غذایی که خورده در ایران و در خانه ما بوده است ، آیا هنوز هم ایمان نمی آورید ؟ براستی که شما از ستمکارانید !! و این میهمان که می گویم نه یکی نه دوتا بلکه همه آنها این حرف را زده اند و همگی هنگام غذا خوردن در خانه ما ، دستهایشان تا بازو در حلق هایشان بوده است ! ( سند و مدارکش هم موجود است ! ) بگذریم ...
بعد از خوردن شام ( شام که چه عرض کنم همان شیرینی ها ) از یک طرف خوشحال بودم که شب دلنشینی بود و به همه خوش گذشت و از طرفی هم غمی گوشه دلم را گرفته بود ( بابت همین حرفهای چند سطر بالاتر )
از کمپ بیرون آمدیم و سوار بر خودروهای مخصوص به کنار جاده آسفالت رفتیم و از آنجا با همان ترانسفر قبلی به هتل برگشتیم ...
آنچه شما خواسته اید
حدود ساعت ۲۱:۰۰ به هتل رسیدیم . بعد از استراحتی کوتاه و تعویض لباس تصمیم گرفتیم برای شب آخر دوباره به برج خلیفه و تماشای فواره های موزیکال برویم تا در شب هم از این مکان دیدن کرده باشیم . حدود نیم ساعت بعد در کنار برج خلیفه بودیم و ۲ بار موفق به تماشای رقص فواره ها شدیم .
یکی از این ۲ بار برآورده شدن آرزوی من بود ! همیشه دوست داشتم اگر قسمت شد و به دبی آمدم ، رقص فواره ها را با یکی از آهنگهای مایکل جکسون تماشا کنم و بالاخره شانس با من یار شد و این خواسته هم محقق شد ! موزیک تریلر مایکل با همراهی رقص آب ، چه شود ... ( تو رو خدا آرزوی جوون های مملکت رو ببین ! )
بعد از گشتی در دبی مال زدن با تاکسی به سمت هتل برگشتیم . کرایه از دبی مال تا درب هتل ۱۵ درهم شد . فردا باید بند و بساطمان را جمع می کردیم و به خانه باز می گشتیم ...
آسمان خراش در جیبِ ما
صبح بدون عجله از خواب بیدار شدیم و وسایلمان را جمع کردیم و چمدانها را بستیم .
از برج خلیفه در ابعاد خیلی کوچکتر برای سوغاتی گرفته بودم . این سایز بزرگ و برای خودم بود !
برای یک کار کوچک که مربوط به خانم جان بود می خواستیم به سیتی سنتر دیره برویم . چک آوت کردیم و ۵۰ درهم برای مالیات به هتل پرداخت کردیم . ( همه هتلهای دبی به ازای هر شب بین ۱۰ تا ۲۰ درهم بستگی به ستاره هتل ، از مسافر به عنوان مالیات دریافت می کنند . هتل ما ۴ ستاره و به ازای هر شب ۱۰ درهم بود )
چمدانها را به هتل سپردیم و با مترو به ایستگاه City Center Deire رفتیم .
پاناروما از داخل سیتی سنتر دیره
بعد از انجام ماموریت ، با مترو به دبی مال رفتیم و سوغاتی ها را که همان برج خلیفه در ابعاد کوچکتر بود خریداری کردیم . از دبی مال بیرون آمدیم و از آنجا که اعتبار کارتهای مترو با رفت و برگشت به سیتی سنتر دیره تمام شده بود و دیگر ارزش شارژ کردن نداشت ، با تاکسی به هتل برگشتیم . تورلیدر ایرانی زمان آمدن ترانسفر برای فرودگاه را ۱۵:۰۰ اعلام کرده بود . در ساعت ۱۴:۳۰ در لابی و چمدان به دست منتظر بودیم . با کمی تاخیر ، ترانسفر به دنبالمان آمد و راهی فرودگاه شدیم . پرواز برگشت در ساعت ۱۸:۳۰ انجام می شد و هیچ نگرانی بابت تاخیر وجود نداشت . سیم خاردارهای فرودگاه بین المللی دبی که سالها است لقب پر ترافیک ترین فرودگاه جهان را یدک می کشد ، آخرین تصویری بود که از دبی در ذهنمان نقش بست ...
داخلی – روز – خانه – یک روز بعد از اتمام سفر
بی حوصله ، وسط اتاقم روی زمین نشسته ام . چمدانم جلوی دستم است و تازه فرصت کرده ام که کار تخلیه اش را شروع کنم ! اما دست و دلم به باز کردَنَش نمی رود ...
قبل از سفر همه چیز آرام آرام شکل می گیرد و جلو می رود . مثل دَم کردن چای و یا جا اُفتادن یک خورشت قورمه سبزی مامان پز ! آرام آرام و با کُندی تمام و البته دلنشین ؛ چرا که روزها و شبها در پی جمع کردن اطلاعات سفر هستی و برای خودت خیالبافی ها و رویا پردازی ها می کنی که بیا و ببین ...
اما از لحظه شروع سفر و قدم گذاشتن روی پلکان هواپیما ، انگار همه چیز روی دورِ تُند می اُفتد ؛ مثل یک خیال زودگذر ! مثل یک وَهم ، مثل یک چُرتِ عصرانه پاییزی ! یک چُرتِ کوتاه ، ظهر پاییز را به شب تاریک وصل می کند و تو نمی دانی که در چه زمان از روز از خواب بیدار شده ای ! شب است یا فردا صبح یا ...
به چشم بر هم زدنی می بینی که نشسته ای وسط اتاق و دِلَت نمی آید چمدانت را باز کنی و به خودت بِقَبولانی که سفر تمام شده و فقط خدا می داند دوباره کِی و برای کجا این چمدان قرار است بسته شود ... ! آهی می کشم و دستم را برای باز کردن چمدان ، به زور ، جلو می برم !
همیشه در چمدان من چیزی که بر بقیه وسایل غالب است و بیشتر به چشم می آید ، لباس است ! اما این بار به دلیل بیش از حد مساعد بودن آب و هوای دبی و تعرق بسیار کم ، نیمی از آنها استفاده نشد و حتی از چمدان هم خارج نشد ! لباسها را چنگ می اندازم و به بیرون از چمدان پرت می کنم ! نه به آن چیدمان مرتب قبل از سفر ، نه به این چنگ زدن ها و پرت کردن بعد از سفر ! انگار دِق دلی ام را سر این زبان بسته ها خالی می کنم ! لابلای لباس ها دو کتاب هم بیرون می اُفتد ! آه خدا ، یکی کتاب شیخ محمد – نگرش من و چالش های برتری – است و دیگری – دبی سریعترین شهر جهان – نوشته جیم کرین ؛ این دو ، تمام سفر همراهم بودند اما فراموششان کرده بودم . اینقدر در طول سفر روی دورِ تُند بوده ام که اصلا فرصت نکردم نگاهی به این کتابها بیاندازم . کتاب شیخ محمد را برمی دارم تا صفحه های آخرش را هم تمام کنم :
شیخ محمد بن راشد آل مکتوم ، حاکم وقت دبی
(( تا سال ۱۹۸۴ ، پروازهای دبی را شرکت هواپیمایی گلف ایر بحرین انجام می داد . در این سال ، گلف ایر تصمیم گرفت تعداد پروازهایش به دبی را کاهش دهد . شیخ محمد مذاکرات بسیاری برای افزایش پروازها انجام داد اما مدیران گلف ایر زیر بار نرفتند ! شیخ تصمیم به راه اندازی یک شرکت هواپیمایی مستقل گرفت . اما امارات نوپا ، متخصصان مجربی که از عهده این کار برآیند را نداشت . شیخ می توانست سالها منتظر بماند تا شاید افرادی از امارات بزرگ شوند ، درس بخوانند ، صنعت هواپیمایی یاد بگیرند ، جذب کشورهای خارجی نشوند و اگر شرایط مهیا بود یک شرکت هواپیمایی برای امارات تاسیس کنند !! اما او یک خلبان کار کُشته بریتانیایی به نام فلاناگان که سابقه مدیریت در هواپیمایی بریتانیا را داشت ، مامور راه اندازی این شرکت کرد و ۱۰ میلیون دلار سرمایه اولیه را در اختیار او قرار داد . کارها که کمی پیش رفت ، فلاناگان چهار هواپیما اجاره کرد و در سال ۱۹۹۰ هنگامی که امارات به ۲۱ شهر پرواز داشت ، شروع به خرید هواپیماهای مدرن کرد و نهایتا هواپیمایی امارات به یکی از مشتری های بزرگ تولیدکنندگان هواپیما تبدیل شد و توانست با فرودگاه مُدرنی که در این سالها ایجاد کرده است به هاب منطقه تبدیل شود و به همه نقاط دنیا پرواز کند ...
اگر در سال ۱۹۸۴ ، مقامات اماراتی می گفتند که فلاناگان یک خارجی است و نمی توان به او اعتماد کرد و دست روی دست می گذاشتند تا شاید دل مدیران گلف ایر به رحم آید و چند پرواز بیشتر به دبی اختصاص دهد ، قطعا امروز امارات صاحب یکی از معتبر ترین برندهای صنعت حمل و نقل هوایی دنیا نبود ! ))
تصاویر لحظه آخر سفرمان که در فرودگاه بود ، جلوی چشمانم زنده شد ! سیم خاردارهای فرودگاه بین المللی دبی ...
یادآوری لحظه به لحظه سفر ، به هر شکل و هر بهانه ای ، حتی خواندن کتابی مرتبط با مقصد سفر ، از آن حس های خوبی است که مرا دوباره سرزنده می کند . حالا دیگر سِگِرمه هایم از هم باز شده و لبخندی روی لبانم نشسته است . جِسمَم اینجا وسط اتاق است و اطرافم پر از خرت و پرت و لباس و وسایلی که از چمدان خالی شده ، اما روحم در خیابان شیخ زاید در حال پرسه زدن است ...
دوباره کتاب را نگاه می کنم . چند خط که می خوانم ، تلخندی جای لبخندم را می گیرد و کامَم دوباره تلخ می شود ! که چرا هنوز ما درگیر جزئیات و بداهیات هستیم ؟! و چرا همه چیز را می خواهیم از صفر شروع کنیم ؟ یاد یک ضرب المثل چینی یا ژاپنی افتادم که می گفت : چرخ را دو بار اختراع نمی کنند ! حالا در دوره و زمانه ای که تمام ممالک دنیا با سرعت رو به جلو در حال حرکت هستند و اگر کوچکترین غفلتی بکنند از غافله عقب خواهند افتاد ، ما هنوز در حال در جا زدن و هی از نو شروع کردن و از صفر ساختن و دوباره اختراع کردن و ملی کردن هستیم !!
کتاب را می بندم و سراغ آن یکی دیگر می روم . شاید حرفهایی در آن باشد که به مذاقم خوش تَر بیاید :
شیخ زاید ، معروف به پدر امارات متحده عربی
(( شیخ زاید را باید پدر امارات نامید . مردی که با لباس ساده و در میان انبوهی از کپرها و شن ها و ماسه ها در حدود سی سال پیش رهبری استقلال امارات را بر عهده داشت . کشوری که در آن زمان به هیچ می مانست و جز تلی از خاک و ماسه و خانه های گِلی چیز دیگری در آن یافت نمی شد در عرض سی سال به غول اقتصادی و توریستی جهان بدل شده است . هواپیمای دولتی آن ، سالها است که در میان همه ایرلاین ها بهترین شناخته می شود و عجایبی که همه و همه در حدود همین سی سال گذشته اتفاق افتاده است ... ))
کتاب را برمیگردانم و روی جلدش را نگاهی دوباره می اندازم – دبی سریعترین شهر جهان – نوشته جیم کرین ؛ این آقای جیم کرین نویسنده مشهوری در آسوشیتدپرس است . دوباره کتاب را باز می کنم . آقای کرین در جایی به نقل از همکار خود ، ری ویکر ، نوشته است :
(( تنها راه توجیه این ساخت و سازها در دبی آن است که بگوییم شیخ راشد ( پدر شیخ محمد ) از نوعی عقده ساختمان سازی رنج می بَرَد ! ویکر تنها شخص شکاک نبود . خود اهالی دبی هم در این زمره بودند . به خصوص نسبت به بندر جبل علی که از مرکز شهر کیلومتر ها فاصله داشت ! این بار حتی پسران شیخ راشد هم از صف او خارج شدند ! شیخ محمد در زندگینامه اش تعریف می کند که تاجران دبی به او متوسل شدند تا پدرش را بر سر عقل بیاورد . محمد جوان پذیرفت و بی پرده از پدرش خواست که قبل از آنکه شهر ورشکسته شود کار را متوقف کند . شیخ سالخورده پُکی به چُپُقَش زد و به پسرش گفت : " من این بندر را حالا می سازم ؛ چون زمانی خواهد رسید که تو از عهده هزینه اش برنخواهی آمد ! "
بندر جبل علی در شمال شرقی این شهر هم اکنون یازدهمین بندر کانتینری جهان است که رویای تبدیل شدن به یکی از پنج بنادر بزرگ را در سر می پروراند . بندر جبل علی با دستیابی به توان تخلیه و بارگیری حدود ۱۲ میلیون TEU دست به کار بزرگی زده است . ( هر TEU معادل یک کانتینر ۲۰ فوتی است ) کار بزرگ از آن لحاظ که بندری در همان حوالی و با مزیت های جغرافیایی برتر نسبت به این بندر ، به تازگی و زحمت توانسته به رکورد حدود ۳ میلیون TEU دست یابد . عملیات ساخت بندر شهید رجایی دیر زمانی پیش از بندر جبل علی و در سالهای آغازین دهه ۱۳۵۰ آغاز شد و اینک پس از چهار دهه به نیمه راه اهداف خود نیز نرسیده است ! ))
" چیه بساط کردی ؟! " صدای خانم جان بود که حواسم را از خواندن پرت کرد . نگاهش کردم ؛ با ابروهای در هم کشیده شده ، یک دست به کمر و با دست دیگرش اشاره به اوضاع دور و برم داشت ! خنده ام گرفته بود . انگار واقعا لباس بساط کرده بودم ! نگاه جستجوگرانه و غُرغرویَش (!) به کتابِ توی دستم افتاد ! " مُلّا ، کتاب رو بزار کنار پاشو دور و برتو جمع کن ، خونه رو کردی تاناکورا !! " دوباره خندیدم . مثل همیشه ، نااُمید از من ، اُففففففی گفت و با چرخشی نود درجه و سریع روی انگشتان پا ، اتاق را ترک کرد . چشمهایم روی دامن چین دارَش که بر اثر چرخش به هوا بلند شده بود و به زیبایی می چرخید قفل شد و دوباره در خیال خودم فرو رفتم ...
داخلی – روز – سالن فرودگاه – آخرین ساعات سفر
سه نفرمان پشت سر هم برای چک این و دریافت کارت پرواز به سمت کانترها رفتیم . خوبی کانترها این بود که به صورت سراسری مسافران را پذیرش می کردند و مهم نبود مقصد کجاست ! فقط سالن را به دو قسمت پروازهای فلای دبی و امارات تقسیم کرده بودند و با وجود کانترهای زیاد ، بدون هیچ صف و معطلی و شلوغی ، چمدانها را تحویل دادیم و از گیت عبور کردیم و سبک بار برای نهار به شعبه مک دونالدز فرودگاه رفتیم تا نهار بخوریم . بعد از نهار تصمیم گرفتیم هر چه سکه و پول خُرد داریم را بستنی بخوریم ! چشمتان روز بد نبیند ! از تَهِ جیب هر کداممان کلی سکه پیدا شد !! داشتیم به غلط کردن می افتادیم که خدا را شکر پول خُرد هایمان تمام شد !
با حالت لرز و بندری زدن (!) به سمت گیت سوار شدن به هواپیما رفتیم و با سوار شدن به هواپیما پرونده این سفر هم بسته شد . خداحافظ دبی ، خداحافظ امارات متحده عربی ...
داخلی – شب – اتاق خواب – یک روز بعد از اتمام سفر
شب ، شیرین ترین قسمت از روز است ! نباید به صبح و ظهرمان فکر کنیم و هی پشت سرمان را جلوی چشممان بیاوریم و هِی خودمان را سرزنش کنیم که چرا آن طور که می خواستیم نشده است . شیرین ترین قسمت از روز ، شب است . قسمتی که تمام روز را منتظرش بوده ایم . قسمتی که خودمان هستیم و خودمان ؛ و شاید هم بهترین موقعیت که بعد از جمع و جور کردن وسایل و مرتب کردن اتاق و رسمیت یافتن پایان سفر (!) بشود کتابی را برداشت و روی تخت دراز کشید و زیر نور چراغ خواب ، صفحات آخرش را تمام کرد :
(( هر چند این کتاب را من خطاب به امت عربی به ویژه برای مردم خودم در امارات متحده عربی نوشته ام اما همیشه علاقه مند بودم که همه مردم دنیا تا جایی که ممکن است به این کتاب دسترسی داشته باشند و آن را بخوانند و بدانند که در این گوشه عالم ، در کنار خلیجی کوچک که روزگاری شاهد نبرد سهمگین نیاکان دلیر ما با دریای خروشان برای صید مروارید بوده است ، راهبرانی با فکر روشن و نیتی پاک و عزمی راسخ و همتی بلند با همراهی مردمی سختکوش و غیرتمند چگونه توانسته اند کمترین داشته های طبیعی را با بیشترین اندیشه ها و تدابیر درست و برترین علوم و فناوری نوین دنیا و نیز گرانترین تجربیات دیگران تلفیق کرده و موفق به خلق دنیای جدید و متفاوتی شوند که امروز آرزوی هر انسانی در این کره خاکی است . دنیایی برخوردار از امنیت و آزادی ، سرشار از سلامت و شادمانی و همراه با معیشت و رفاه ...
بسیار خوشحالم که امروز این کتاب به ابتکار و همت آقایان دکتر محمد ابراهیم انصاری لاری و دکتر فرهاد فرجام به زبان شیرین فارسی ترجمه شده است تا ایرانیان این ملت بزرگ و با فرهنگ ، این همسایگان قدیمی و دیرآشنا و نیز همه فارسی زبانان ، مردم تاجیکستان و افغانستان ، بتوانند آن را بخوانند و بهره ببرند . امیدوارم و از خداوند بزرگ مسئلت می کنم ترجمه این کتاب سبب همدلی و تفاهم هر چه بیشتر میان دو ملت ایران و امارات متحده عربی باشد . ))
تمام شد ! بالاخره تمام شد . کتاب ، سفر و سفرنامه ؛ همگی تمام شدند ! چراغ خواب را خاموش میکنم و به پهلو می چرخم و چشمهایم را می بندم و شب ، این شیرین ترین قسمت از روز را ، در آغوش می گیرم ...
حسرتهای سفر
خوب مثل همیشه ، مکانهای مورد علاقه ای بود که به دلایلی مثل کمبود زمان و ... از دیدنشان بازماندیم که در این بخش به معرفی آنها می پردازم . قسمت ما که نشد انشاالله قسمت شما بشود .
پارک بالیوود Bollywood Park Dubai
همان طور که از اسمش پیداست ، تِم پارکی با موضوع سینمای هند که در نقشه با زمینه مربع سفید و قلب آبی رنگ در وسط آن مشخص است . برای رفتن به این پارک می توانید با مترو تا ایستگاه جبل علی بروید و از آنجا با تاکسی به این پارک برسید . این پارک همه روزه از ساعت ۱۶:۰۰ تا ۲۳:۰۰ باز است .
نخل جمیرا
برای رفتن به این جزیره مصنوعی زیبا که ما باز هم به دلیل کمبود وقت موفق به دیدنش نشدیم ، می توانید با مترو به ایستگاه Dubai Internet City و یا Nakheel بروید و از آنجا با طی یک مسیر کوتاه توسط تاکسی به ایستگاه مونوریل مخصوص این جزیره بروید . به این شکل می توانید به پارک آبی آکواونچر و هتل آتلانتیس هم دسترسی پیدا کنید .
باغ درخشان دبی Dubai Garden Glow
باغ درخشان دبی شامل درختان ، گیاهان و حیوانات الهام گرفته از جاذبه های مختلف سراسر جهان است که با نورپردازی فوق العاده ای این مکان را به یک جاذبه توریستی خوب برای خانواده ها و توریست ها تبدیل کرده است .
این باغ در پارک زعبیل دبی واقع شده است و از ساعت ۱۶:۰۰ باز است . پیشنهاد میکنم از ساعات ابتدایی باغ در آنجا حضور داشته باشید تا هم در هنگام غروب و هم در شب که روشنایی زیبایی دارد ، این باغ را تجربه کنید .
این باغ نه از اقلام گرانقیمت بلکه از مواد قابل بازیافت مثل بطری های پلاستیکی و فنجان چینی و بطری های دارو و ... ساخته شده و با نورپردازی توسط لامپهای کم مصرف ، جلوه ویژه ای به آن بخشیده اند . این باغ در واقع نوعی آموزش به مردم است که مواد قابل بازیافت می تواند تا این حد قابل مصرف و زیبا باشد .
برای رفتن به این باغ می توانید با مترو به ایستگاه World Trade Center و یا ایستگاه Aljafilya بروید و سپس با طی مسافتی کوتاه با تاکسی به این باغ برسید .
و اما نُکاتی برای بهتر و راحت تر سفر کردن به دبی :
.. حتی المقدور محل اقامتتان در خیابان شیخ زاید باشد ؛ حتی یک آلونک (!) اما در این خیابان !
.. متروی دبی بسیار ساده و کارآمد است . در بدو ورود به دبی کارت نقره ای از ایستگاههای مترو بخرید و در تمام طول سفر ، آسان ، ارزان و سریع در تمام شهر جا به جا شوید .
.. دبی شهر گرانی است ! قبل از سفر با تهیه بلیت تخفیف دار و یا ووچرهای اینترتینر ، هزینه ها را تا حد زیادی کاهش دهید . سایتی که ما از آنها خرید کردیم و پشتیبانی ۲۴ ساعته و خوبی داشتند : بریم دوبی و دوبی ووچر
(( بیایید کمی حساب و کتاب کنیم و کمی هم از قیمت بلیت ها و ووچرها برایتان بگویم :
>> تور سافاری صحرا را از سایت مذکور ، برای هر سه نفر به مبلغ ۴۰۰ درهم ( برای هر نفر معادل حدودی ۱۵۲.۰۰۰ تومان ) رزرو کردیم . این تور را هتل امارات گرند با شرط اینکه تورهای پارک آبی و فراری ورلد را به صورت پکیج خریداری کنیم به مبلغ ۶۶۰ درهم ( برای هر نفر معادل حدودی ۲۵۰.۰۰۰ تومان ) حساب می کرد !!
>> بلیت تخفیف دار فراری ورلد را به قیمت ۲۹۰.۰۰۰ تومان و ووچر اینترتینر را به مبلغ ۷۶.۰۰۰ تومان ، مجموعا ۳۷۶.۰۰۰ تومان از سایت خریداری کردیم . بلیتی را هم که درب فراری ورلد خریداری کردیم ۳۳۶.۰۰۰ بود . هزینه رفت و برگشت به ابوظبی ( مترو و اتوبوس و تاکسی ) مجموعا ۳۳۰.۰۰۰ تومان شد . حالا اگر این اعداد را با هم جمع کنیم و تقسیم بر عدد ۳ کنیم ( سه نفر ) به عدد ۳۴۷.۰۰۰ تومان برای هر نفر خواهیم رسید . هتل هزینه تور فراری ورلد را در صورت خریداری پکیجی که بالاتر خدمتتان عرض کردم ، برای هر نفر ۶۱۰.۰۰۰ تومان اعلام کرده بود !! این را هم در نظر داشته باشید که ما از مسجد شیخ زاید و برجهای اتحاد هم بازدید کردیم و زمان هم در اختیار خودمان بود .
>> برای پارک آبی وایلد وادی از سایت ، بلیت تخفیف دار را به مبلغ ۲۵۹.۰۰۰ تومان و ووچر اینترتینر را ۷۶.۰۰۰ تومان ، مجموعا ۳۳۵.۰۰۰ تومان خریداری کردیم . بلیتی هم که درب پارک آبی خریدیم ۳۵۳.۰۰۰ تومان بود . هزینه رفت و برگشت به وایلد وادی ( مترو و تاکسی ) مجموعا ۷۰.۰۰۰ تومان شد . حالا اگر این اعداد را با هم جمع کنیم و تقسیم بر عدد ۳ کنیم ( سه نفر ) به عدد ۲۵۲.۰۰۰ تومان برای هر نفر خواهیم رسید . هتل هزینه پارک آبی را در صورت خرید پکیج ، برای هر نفر ۲۷۴.۰۰۰ تومان اعلام کرده بود . کمترین اختلاف قیمت تورهای هتل و تورهای سایت ، در این بخش بود .
>> برای کافه یخی چیل آوت در آن زمان سایت بلیت تخفیف دار نداشت و فقط یک ووچر اینترتینر را به مبلغ ۸.۰۰۰ تومان خریداری کردیم . بلیت ورودی کافه نفری ۹۱.۰۰۰ تومان بود که برای دو نفر ۱۸۲.۰۰۰ تومان پرداخت کردیم . حالا اگر این اعداد را جمع کنیم و تقسیم بر عدد ۳ کنیم ( سه نفر ) به عدد ۶۳.۰۰۰ تومان برای هر نفر خواهیم رسید . قطعا ۶۳.۰۰۰ تومان بهتر از ۹۱.۰۰۰ تومان است !
هزینه کلی این سفر برای هر نفر ( بدون احتساب خرید سوغاتی و بلیت کنسرت که ۹۰۰.۰۰۰ تومان بود ) برای هر نفر ۳.۰۵۷.۰۰۰ تومان تمام شد ؛ که قطعا با توجه به تعداد مکان های بازدید شده اگر از ووچرها و تخفیف ها استفاده نمی کردیم شاید به عدد ۴ میلیون هم نزدیک می شدیم ! ))
.. در صورتی که مثل ما سعی بر کاهش هزینه های رفت و آمد دارید و اگر تعدادتان بیشتر از سه نفر است قطعا تاکسی گزینه مناسبی است اما اگر زوج هستید و یا به تنهایی سفر می کنید ، مترو گزینه بسیار معقول تر و به صرفه تری است .
(( بیایید کمی درباره نحوه رفتن به مکانهای توریستی صحبت کنیم :
>> برای رفتن به دهکده جهانی و باغ معجزه ها می توانید با مترو به ایستگاه FGB و یا Mall Of The Emirates بروید و از آنجا با تاکسی خودتان را به این مکان ها برسانید . همچنین اگر حوصله و وقت زیادی دارید می توانید با اتوبوس یکراست به این مکانها بروید . خط های شماره ۱۰۲ و ۱۰۳ و ۱۰۴ و ۱۰۶ به دهکده جهانی می روند . خط شماره ۱۰۶ از جلوی ایستگاه متروی Mall Of The Emirates شروع به حرکت میکنند . شما می توانید هنگامی که از مترو در ایستگاه Mall Of The Emirates پیاده شدید سوار این اتوبوسها بشوید . این اتوبوس ها از ساعت ۱۵:۰۰ تا ۲۳:۰۰ هر نیم ساعت حرکت می کنند . باغ معجزه ها از ساعت ۰۹:۰۰ تا ۲۱:۰۰ و دهکده جهانی از ساعت ۱۶:۰۰ تا ۲۴:۰۰ باز است .
>> برای رفتن به پارک آبی وایلد وادی می توانید با مترو به ایستگاه FGB بروید و ادامه راه را با تاکسی ، خودتان را به این پارک برسانید .
>> برای رفتن به کافه یخی Chillout می توانید با مترو به ایستگاه NoorBank بروید و ادامه مسیر را با تاکسی به این مکان بروید .
>> برای رفتن به برج خلیفه و دبی مال و تماشای فواره ها می توانید با مترو به ایستگاه مشترک برج خلیفه/دبی مال بروید و از آنجا توسط تونل اختصاصی مستقیم وارد دبی مال شوید . فواره ها در روز در دو نوبت و در ساعات ۱۳:۰۰ و ۱۳:۳۰ نمایش دارند و شبها از ساعت ۱۸:۰۰ تا ۲۳:۰۰ هر نیم ساعت یک بار ، توجه داشته باشید که جمعه ها با نیم ساعت تاخیر ، زمان بندی بالا اجرا می شود .
>> برای رفتن به بالای برج خلیفه و تماشای دبی و آسمان خراشهایش از بالکن مخصوص ، از ساعت ۲۰:۰۰ تا ۲۴:۰۰ و با پرداخت ۱۲۵ درهم برای هر نفر می توانید اقدام کنید . توجه داشته باشید که شما می توانید تمام مدت را آن بالا بمانید و محدودیت زمانی ندارید .
>> و در انتها برای رفتن به ابوظبی می توانید با مترو به ایستگاه ابن بطوطه بروید و از آنجا با اتوبوسهای خط E101 که از ساعت ۰۵:۰۰ شروع به کار می کنند و هر نیم ساعت حرکت دارند ، استفاده کنید . آخرین اتوبوس برگشت از ابوظبی در ساعت ۲۳:۰۰ می باشد . توجه داشته باشید که هر چه زودتر دبی را ترک کنید زمان بیشتری را در ابوظبی خواهید ماند . ( سحرخیز باش تا کامروا باشی ) فراری ورلد از ساعت ۱۱:۰۰ تا ۲۰:۰۰ باز است . موزه لوور ابوظبی از ساعت ۱۰:۰۰ تا ۲۰:۰۰ باز است . بلیت ورودی موزه برای افراد زیر ۲۲ سال ۳۰ درهم و بقیه ۶۰ درهم می باشد . ))
ادامه دارد ...
همیشه بخش پایانی سفرنامه های من مروری است بر خاطرات گذشته و مکان هایی که قسمتی از روحم را آنجا جا گذاشته ام ؛
قسمتی را در کوچه پس کوچه های پاتایا ؛
قسمتی را در اعماق دریای زلالِ آندامان و خلیج زیبای مایا ؛
قسمتی را در سنترام کوش آداسی ؛
قسمتی را در کوتا و جیمباران جزیره بالی ؛
قسمتی را بر فراز آسمان رنگارنگ الودنیز و غروبهای زیبایش؛
و حالا قسمتی دیگر را در خیابان شیخ زاید و قسمتی را هم به انوار طلایی رنگ خورشید که بر روی دیوارهای مسجد سفید رنگَش می تابید ، می سِپارم و می آیم ...
این سفر هم تمام شد و مثل همیشه از دوستان و علاقمندان به دیدن تصاویر و ویدئوهای بیشتر و متنوع تر و با کیفیت بهتر از این سفرنامه ، دعوت می کنم به اینستاگرام بنده با نام و نام خانوادگی خودم ( یک آندرلاین بین نام و نام خانوادگی بگذارید ) مراجعه نمایند .
در کمال صلح و صفا پیروز باشید .
دی ماه ۱۳۹۶