شمالت تا جنوبت عشق، ایتالیا

4.4
از 35 رای
آگهی الفبای سفر - جایگاه K - دسکتاپ
کشور سبزی که سرتاسرش را عشق فراگرفته است! +تصاویر
آموزش سفرنامه‌ نویسی
23 آبان 1398 09:00
41
30.4K

خاندان مدیچی : از ثروت تا قدرت

مدیچی خانواده ای ثروتمند در شهر ایتالیا بودند که در دوران رنسانس زندگی می کردند و از قرن ۱۵ تا ۱۸، حاکم شهر بودند. دوران اوج فلورانس در زمان این خاندان بانک‌دار بوده است و اعضای این خاندان طی مدت کوتاهی به جمع سیاست مداران بزرگ، روحانیون و نجیب زادگان پیوستند و نفوذشان نه تنها ایتالیا، بلکه کل اروپا را متحول کرد. از این خاندان ۳ پاپ، ۷ حکمران توسکانی و دو ملکهٔ فرانسه حاصل شد.

  • آن‌ها حدود سه قرن در فلورانس و توسکانی حکومت کردند.
  • خاندان مدیچی نه تنها در ثروت و قدرت بلکه در سرپرستی و حمایت از هنر و هنرمندان، هم بسیار فعال بودند .
  • آخرین باقی‌ماندهٔ این خاندان تمامی ارث و کلکسیون مدیچی‌ها را پس از مرگش به شهر فلورانس بخشید.
  • در دوران حکمرانی آن‌ها، هنرمندان زیادی مانند داوینچی، میکل آنژ، برونلسکی، رافائل، فرا آنجلیکو و دوناتلو تحت حمایتشان بودند.

 fc86ff0e-5067-466f-b0c9-f361cb03d1a6.jpg

در واقع حمایت این خاندان از هنرمندان و کارهای انسان دوستانه باعث شد فلورانس به مهد رنسانس بدل شود و به اوجی از شکوفایی برسد که رقیب یونان باستان به شمار رود.

  • رهبران سیاسی خاندان مدیچی در گسترش مباحث علمی و مناظره‌های مبتنی بر علم پیشگام بودند. آنها، آثار یونانی را ترجمه می‌کردند و در کتابخانه می‌گذاشتند.
  •  مدیچی‌ها از دانشمندانی چون گالیله هم حمایت زیادی کردند و او به فرزندان این خانواده تعلیم می‌داد.
  • این خاندان دموکراتیک، تعصب و پایبندی مردم ایتالیا به سنت‌های مسیحی را کمرنگ کردند.

بزرگ‌ترین موفقیت مدیچی‌ها در حمایتشان از هنر و معماری بود. آن‌ها بانی بسیاری از آثار هنری فلورانسی در زمان حکومتشان بودند.

  • بازسازی کلیسای سن لورنزو را در سال ۱۴۱۹ به «برونِلِسکی» سپردند.
  • سفارش ساخت گنبد کلیسای جامع سانتا ماریا دل فیوره به «فیلیپو برونلسکی» توسط مدیچی ها صورت گرفته است.
  • تخمین زده می‌شود که کوزیمو (یکی از حاکمان از خانواده مدیچی) قبل از مرگ در سال ۱۴۶۴، بیش از ۶۰۰ هزار فلورین طلا صرف حمایت از معماری، مطالعات دانشمندان و هنرهای مختلف کرده بود.
  • میکل آنژ کارهای زیادی برای اعضای خاندان مدیچی ساخت و لورنزو از او دعوت کرد تا به مطالعه مجموعه مجسمه‌های عتیقه خانواده بپردازد. او همچنین مقبره خانوادگی مدیچی‌ها را ساخت.
  • لورنزو یکی از حاکمان این خاندان، به مدت هفت سال حامی لئوناردو داوینچی هم بود.
  • در واقع او به نوبه خود یک هنرمند محسوب می‌شد و شعر و ترانه می‌سرود. حمایت او از هنر و ادبیات نقطه اوج حمایت‌های خانواده مدیچی به حساب می‌آید. 40a62eeb-857b-4bd3-86eb-475b9fb20937.jpg(تصویر لورنزو از اینترنت)
  • بعدها در رم، پاپ‌های مدیچی این سنت خانوادگی خود را دنبال کردند و به حمایت از هنرمندان شهر پرداختند. پاپ لئوی دهم کارهای زیادی به رافائل سفارش داده است.
  • پاپ کلمنت هفتم نیز به میکل آنژ سفارش نقاشی‌های معروف کلیسای سیستین را داد.
  • کوزیموی اول حامی «وازاری» بود که گالری اوفیتزی را در سال ۱۵۶۰ تأسیس کرد.
  • ماریا مدیچی، بیوه هنری چهارم پادشاه فرانسه و مادر لویی سیزدهم، چرخه‌ای از نقاشی‌ها را که به چرخه ماری مدیچی (Marie de’ Medici cycle) معروف است، به «پیتر پل روبنس» سفارش داد.

آنا ماریا لوئیزا، آخرین وارث

 بعضی از این  اطلاعات مربوط به خانواده مدیچی که به نظر جالب میان: آخرین کار بزرگی که مدیچی‌ها برای شهرشان کردند توسط آخرین وارث یعنی «آنا ماریا لوئیزا» انجام شد.

8f00688d-65db-4353-bdbc-060df6153431.jpg

 (عکس از اینترنت)

او با حاکمان جدید فلورانس قراردادی بست که آنها نباید به میراث خانواده مدیچی دست می‌زدند و یا آن را از شهر خارج می‌کردند. به لطف این قرارداد، فلورانس هنوز هم گالری اوفیتزی، کاخ‌موزه پیتی و بسیاری از موزه‌های مطرح خود را حفظ کرده است.

20190811_153438.jpg

(از غذا غافل نشیم. خوشحال بودم بادمجون نقش مهمی در آشپزی ایتالیایی داره)

از این پل طلا می بارد

پل وچیو  

هرشهري که رودخانه‌اي از ميانش بگذرد، لاجرم بايد پل‌هاي دوست داشتني متعددي داشته باشد و فلورانس هم از اين قاعده مستثني نيست. پل وچيو (Ponte Vecchio) معروف‌ترين پل شهر فلورانس است .

 

1.jpg

(عکس از اینترنت)

پل وچیو از قدیمی‌ترین و زیباترین پل‌های فلورانس است. این پل در قرن ۱۴ میلادی بازسازی شده است. در زمان های گذشته هدف از ساختن این پل وصل کردن دو سوی رودخانه آرنو بوده است چرا که مدیچی‌ها نیاز داشتند به صورت متناوب بین قصر «وچیو» و آپارتمان‌هایشان در قصر «پیتی» رفت و آمد کنند.

تاق های این پل پر از مغازههای رنگارنگ طلا فروشی هست، طوریکه وقتی روی این پل قدم می زنید حس میکنید توی یک خیابان وسط شهر و در بازار طلافروشها هستید و نه پلی بر روی رودخانه.

11-31.jpg

(عکس از اینترنت)

اینکه گفتم "از این پل طلا می بارد" به خاطر ردیفی از مغازه‌های متعدد طلا و جواهرفروشی هست که  در دو طرف پل وجود دارد. این پل به صورت سنتی مأمنی برای طلاسازان خبره فلورانس بوده و امروزه نیز با گردشی کوتاه می‌توان انواع جواهرات خیره‌کننده و کم نظیر را در آنجا پیدا کرد. طلاهای ایتالیایی بسیار زیبا هستند و در عین حال ساده و شیک، پس حتی دیدن‌شان هم می‌تواند چشم‌نواز باشد.

اکثر بازدیدکنندگان برای خرید و عکاسی از این پل دیدن می‌کنند. نمای خیره‌کننده و انعکاس این پل در آب رودخانه به ویژه در هنگام شب، بسیار تماشایی است در واقع گردشگران این پل را برای دیدن غروب آفتاب و گرفتن عکس‌های رمانتیک و استوری‌های اینستاگرام می شناسند.

20190811_115355.jpg
(تصویر پل روبروی پل وچیو با همان انعکاس زیبای تصویر در آب)

این پل تنها پل بازمانده از جنگ جهانی  است که توسط  سربازان آلمانی، به دستور مستقیم هیتلر تخریب نشد .

سورپرایز اون روز که سالگرد ازدواجمون هم بود (12 ساله شدیم) یه هدیه کوچولو از طرف همسرم بود. من خیلی اهل استفاده از طلا نیستم و بدلیجات رنگی همیشه بیشتر منو اغوا می کنه ، مگر چیزهای ظریفی مثل این گردنبند باشه که پل وینچی ایتالیا رو برای همیشه در ذهنم خاطره انگیز کرد .

اینم اضافه کنم که بنا بر اظهارات خانم طلا فروش طلاهای ایتالیا یا 18 عیار هستند یا  9 . پس اگر تمایل به خرید داشتید حتما عیارش رو چک کنید.

طلاهای بسیار زیبایی هم برای فروش وجود داشت که از ترکیب سنگهای رنگی و طلا درست شده بودند و هر چند چشمم را خیلی گرفته بودند و بینهایت زیبا بودند ولی خیلی خیلی بیشتر از طلای خالص بود قیمتشون.

میدان سینیوریا 

یکی دیگر از قدیمی ترین جاذبه های گردشگری فلورانس، میدان سینیوریا (Piazza della Signoria) است که از قرن چهاردهم و یا شاید حتی بیشتر مرکز قدرت در فلورانس بوده است. امروزه هم میدان سینیوریا به عنوان یکی از مراکز اجتماعی محبوب در فلورانس محسوب می شود و مسافران و توریست های زیادی در این میدان جمع می شوند. در مرکز میدان فواره نپتون قرار گرفته و در یک سمت آن قصر وچیو که هنوز هم مقر دولت در شهر است. مجسمه های معروفی در گالری فضای باز این میدان وجود دارد . درست جلوی قصر وچیو بدل مجسمه داوود میکل آنژ قرار دارد.


مسیرهای این میدان هر کدام به یک جای دیدنی فلورانس ختم می‌شوند. یکی به Duomo، دیگری به گالری Uffizi و…

20190810_205743.jpg

تماشاي مجسمه‌هاي به نمايش گذاشته شده درزير ايوان سرپوشيد Loggia dei Lanzi:توریستهای بسیاری رو به اونجا میکشونه.

اين شبه موزه باشکوه در فضاي باز در گوشه‌اي از ميدان پيازا دلا سيگنوريا واقع شده و چندين مجسمه دارد که بسياري از موزه‌هاي سراسر جهان آرزوي داشتن آن‌ها را دارند.

20190810_204927_mh1569857563287.jpg

از شیرهای سنگی گرفته تا سر بریده مدوسا و هرکول و مجسمه بدل حضرت داود... داستان بعضی از مجسمه ها رو میتونید در ادامه مطالعه کنید: البته من این اطلاعات رو از سرچ ساده ای در اینترنت پیدا کردم و اعتبار و صحتش رو نمیدونم فقط چون به نظرم جالب بودند با شما به اشتراک میگذارم.

 20190810_204836_mh1569857673501.jpg

(مجسمه حضرت داود)

برند ورساچه میخکوبتان می کند:

این سر بریده که از سر و گردنش مار میریزد و در دست پرسئوس میبینید تصویر مدوسا است.

 20190930_191156_mhل1570101414037.jpg

 مدوسا در ابتدا، دوشیزه‌ای بسیار زیبا با گیسوانی دلفریب بوده‌است، به‌طوری‌که این زیبایی غره‌اش کرده بود. وی با پوزئیذون خدای دریا در معبد آتنا همبستر شد آتنا هم برای تنبیه وی، موهایش را تبدیل به مارهایی کریه و چندش‌آور کرد تا او به زشت‌ترین و منفورترین موجود تبدیل شود.

مدوسا می‌توانست هر کس را که به چشمانش خیره می‌شد، تبدیل به سنگ کند.

versace.jpg

تصویر لگوی برند ورساچه که یک برند معروف ایتالیایی ست همین سربریده مدوسا است، به این مضمون که هر‌کسی با دیدن محصولات برند ورساچه چنان جذب می شود که گویی در مقابل چهره مدوسا تبدیل به سنگ شده‌است و نمی‌تواند تکان بخورد.

درود بر جد بزرگوارمان

جد بزرگوارمان کیست؟ همین جناب پرسئوس. چرا که یونانیان باستان فرزند پرسئوس بنام پرسس را نیای پارسها و بنیانگذار سرزمین پارس می‌دانستند.... (با این حساب، جناب پرسئوس می تونه جد بزرگوار ما ایرانیا باشه) علی الحساب درود فراوان بر جد بزرگوار که ما رو تو سرزمین پارس محشور ساختی....چی از پسر گرامیت کم می شد همون ایتالیا میموند ما هم در جوارت دور هم زندگانی می کردیم...خلاصه که ما این یکی دو روز چند باری به دیدار جد بزرگوار شتافتیم و هر دفعه درود به روان پاکش فرستادیم.

برگردیم سر داستان مدوسا با اون مارهایی که از سر و صورتش آویزونه....مدوسا که در نهایت توسط پرسئوس، قهرمان اساطیری سر بریده شد. پرسئوس چندین بار از سر بریده شده مدوسا در نبردها و کشمکش‌ها به عنوان سلاح استفاده کرد تا این که آن را به الهه آتنا تقدیم کرد و او نیز آن را در روی سپر زئوس قرار داد.

ترفند جد بزرگوار برای نبرد:

در نبرد با مدوسا، پرسئوس  نمیتونست مستقیما به مدوسا نگاه کنه و باهاش بجنگه، چون اونوقت قطعا تبدیل به سنگ میشد و شکست می خورد. بنابراین برای اینکه از نگاه‌های او در امان باشد، سپر جلاداده شدهٔ آتنا را به دست گرفت که شبیه آینه عمل می کرد و میتونست تصویر مدوسا رو توش ببینه و به این ترتیب به او حمله کرد و سرش را  ازبدنش جدا نمود.

متقاعد کردن زنان اهل سابین برای ازدواج 

این 3 مجسمه در هم تنیده ، روایت پیدایش سرزمین رم توسط رومولوس است و اینکه رومولوس به نتیجه رسید این سرزمین بدون زنان محکوم به شکست است و او و مردانش تصمیم گرفتند برای خود همسرانی از از خانواده‌های سرزمین سابین، که در همسایگی آن‌ها قرار داشته اختیار کنند. این مجسمه، با جزییات شگفت انگیز وضعیت قرار گیری بدنها ، ستون مهره ها، مقاومت زن ... تصویر  ربودن زنان سابین برای انتقال به سرزمین رم ، سرزمینی که همه مرد بودند را نشان می دهد.

ا.jpg

شیر فلورانس

شیر فلورانس نماد حکومت جمهوری فلورانس بوده و خیلی جاها این شیر رو میشه دید. البته در رم هم مجسمه‌ی «گرگ‌ ماده» و داستان پیدایش سرزمین رم هم حسابی جلب توجه می کند.

20190811_162922.jpg

20190811_163023.jpg

(و این کبوتران که به نظر نمیرسه مکان مناسبی رو برای قضای حاجت انتخاب کرده باشند)

20190811_114301.jpg

(تابلوی هنرمند دوره گردی در فلورانس، که به فارسی هم نوشته بود)

FLORANCE.png

Death in Venice

Once upon a time in Venice

 سلام بر ونیز

مسیر فلورانس تا ونیز را با اتوبوس های "فلیکس باس" که از جمله اتوبوسهای اقتصادی اروپا هستند و تو بیشتر کشورها تردد دارند رفتیم. البته بلیت این اتوبوسها رو باید آنلاین خرید و ما با استفاده از برنامه OMIO که رو گوشیم بود خریدیم.

بلیت ما از فلورانس برای ساعت 1 ظهر بود. صبح تا ظهر رو هیچ برنامه ای نذاشتیم و به استراحت، صبحانه، بستن کوله ها و دیدن عکسها گذشت.

در سفرهای اینچنینی هرچند هر لحظه اش غنیمته و آدم دوست داره هر چه بیشتر بگرده و بیشتر ببینه و بیشتر کشف کنه و لذتشو ببره ولی وقتی سفر 16 روز باشه باید حتما زمانهایی رو هم برای استراحت و ریکاوری گذاشت وگرنه انرژی ادامه سفر تحلیل می ره.

خصوصا اینکه ما بدون تور سفر می کردیم و به چند مقصد مختلف میرفتیم و در هر مقصد مسئولیت پیدا کردن آدرسها، وسایل نقلیه عمومی، غذا و خرید با خودمون بود و انرژی زیادی ازمون میگرفت و دوباره در مقصد جدید کاملا تازه وارد بودیم و می خواستیم در فرصت کم، با بودجه کم بهترین استفاده رو ببریم .

در مسیر فلورانس به ونیز از شهرهای بلونیا و پادوا گذشتیم.  هر چه به سمت شمال می رفتیم مسیر سرسبزتر و زیباتر می شد. کل مسیر شبیه جاده های شمال ایران بود.

20190813_140749.jpg

چشمتون روز بد نبینه خانم مسافری که روی صندلی روبروی من نشسته بود کل مسیر 4-5 ساعته رو بدون مکث و استراحت با موبایلش حرف زد و من در حالی که سعی می کردم از مناظر زیبای بیرون لذت ببرم کاملا حس می کردم سر و گوشم بیحس شده و دارم بالا میارم. ای کاش انگلیسی حرف میزد حداقل من میفهمیدم این چه حرفیه که تموم نمیشه!!! همه جای دنیا آدم بی فرهنگ و مردم آزار وجود داره.

20190813_140811.jpg

هتل کمپینگ ژولی

اولین بار بود که من کمپینگ هتل می رفتم. هتل های ونیز، عمدتا یا توی بافت قدیمی هست:دقیقا همانجا که پلها و آب و گاندولا رو از پنجره خواهید دید، یا در شهر و در قسمت Marghera و Mestre . این دو ناحیه حدود نیم ساعت تا آنچه ما به اسم ونیز می شناسیم فاصله دارند و قطعا ارزانتر از هتلهای ونیز هستند.

20190813_194908.jpg

هتل کمپینگ ما درMarghera  بود. این اولین تجربه اقامت ما در هتل کمپینگ بود. این هتل ها عمدتا دور از فضای شهری هستند و در محوطه وسیعی بنا می شوند و کلی آدم با ماشینهای کاروان دار از این هتل ها استفاده می کنند. ما جز معدود مسافران بدون وسیله نقلیه بودیم که تو این هتل اقامت داشتیم. فضای هتل بسیار باصفا، پر انرژی و پویا بود. وجود استخر بزرگی که از صبح تا غروب مملو از جمعیت بود و صدای موزیک که هرگز قطع نمی شد، اتاقهایی که در کابینهای چوبی در فضایی شبیه پارک و جنگل احداث شده بودند، میز و صندلی چوبی تراس جلو هر اتاق ، سوله بزرگی که شبها پر از نور و موسیقی و پایکوبی می شد و پیر و جوان را به خود جذب می کرد، همه و همه ما را از اولین تجربه کمپینگ هتل کاملا راضی نگه داشت.

20190814_102502.jpg

20190813_175749.jpg

البته کمی تا اولین ایستگاه اتوبوس فاصله داشت که حدود 20 دقیقه پیاده روی بود که برای ما زیاد نبود. خود هتل هم ساعتی یک بار ترانسفر به مرکز شهر ونیز داشت که باید از قبل رزرو می شد و بلیطش دو برابر بلیط اتوبوس های شهر بود. اتوبوس هتل 2 یورو و اتوبوس عمومی 1 یورو تا ونیز هزینه داشت.

20190814_102333.jpg

20190814_102444.jpg

در خصوص ونیز آنچه جالب توجه بود مسافران گاندولا سواری بودند که عمدتا چشم بادامی ها و عرب زبانها بودند و با توجه به قیمت بالای نیم ساعت 80 یورو خود اروپاییها هم استقبال زیادی نمی کردند. من در خصوص مقتصد بودن اروپاییها و علی الخصوص اقتصادی سفر کردنشان بسیار شنیده ام که البته قشر مرفه هر سرزمینی مجزا از این داستان است و هر جور که دلش بخواهد از پول و زندگی لذت می برد.

قطعا یکی از چیزهایی که در سفرهای اروپایی، توجه ما ایرانیها را به خود جلب کرده تعداد قابل توجه توریستهای کم سن و سال هست. نوجوانها و افراد خیلی جوانی که با دوستان خود سفر به کشور یا شهرهای دیگه رو بدون حضور خانواده و بدون تورتجربه می کنند. تجربه ای که مثل کار کردن از سنین پایین، استقلال و توانایی و فرصت آزمون و خطا رو بهشون میده و من معتقدم این بچه ها بسیار توانا تر از همسن و سالهاشون تو ایران هستند فقط به این خاطر که میدان تجربه اندوزی براشون فراهم بوده. وقتی کمی دور و برم رو نگاه می کنم خیلی هامون تا 30 سالگی هم فرصت مستقل بودن رو نداریم، و البته خیلی هامون هرگز تا پایان عمرمستقل نخواهیم شد.

ززز.jpg

20190814_115807.jpg قبل از سفر یه لیست بالا بلند از جاذبه های ونیز جمع کرده بودم ولی شگفتا که تا چشممون به اون فضای رویایی خانه های پای در آب و گاندولا رانان با پیراهن راه راه و پلهای زیبای ونیز افتاد از این همه زیبایی سیر نشدیم و تا آخرین لحظه سفر، بدو بدو از این کوچه به اون کوچه و از این پل به اون پل رفتیم وعکس گرفتیم و لذت گم شدن تو کوچه های تنگ و باریک ونیز را تجربه کردیم و لیست بلند بالا به فراموشی سپرده شد.

20190814_124408.jpg

20190813_215756.jpg

ساساس.jpg

پیتزای به یاد ماندنی

قبل از سفر ، دخترعمه ام عکسی برایم فرستاده بود، که حسابی تو ذهنم نقش بسته بود. بعد از رسیدن به ونیز مترصد فرصتی برای پیاده کردنش بودم .عکس رو که به دوستام نشون دادم ،همگی موافقت کردند. اونم عکس دختری بود که با یه پیتزا تو بغلش تو ونیز کنار آب نشسته بود .

20190813_195512.jpg

این پیتزای بزرگ رو 16 یورو خریدیم و رفتیم کنار یکی از پلها و اندازه 120 یورو با این پیتزای 16 یورویی ژستهای متفاوت تکی و گروهی گرفتیم و گفتیم و خندیدیم که حسابی خاطره ساز شد ...به خودمون که اومدیم دیدیم چند نفری دورمون جمع شدن و زوج کهنسالی هم از بالکن مشرف به پل دارن به دیونه بازی های ما می خندند. دو سه نفر هم که حسابی وسوسه شده بودند اومدن آدرس پیتزا فروشی که پیتزا به این بزرگی می زنه رو گرفتند.

20190813_201151.jpg

البته اینم بگم که اون پیتزای 16 یورویی فقط به درد عکاسی می خورد و اصلا خوشمزه نبود .

20190813_204858.jpg

20190813_204833.jpg

(لذت قدم زدن تو کوچه های تنگ ونیز)

20190813_212100.jpg

مورانو یا بورانو؟

روز آخر تصمیم گرفتیم به یکی از جزیره های مورانو یا بورانو که نزدیک ونیز هست سری بزنیم.

20190814_162449.jpg

من یادم میومد که یکی از این جزایر، خونه های رنگی قشنگی داره ولی یادم نمی آمد کدوم یکی هست، تصمیم گرفتیم از خود خانم بلیط فروش بپرسیم. ایشونم با اطمینان گفت جزیره مورد نظر با خونه های خوشکل رنگی که ما دنبالشیم "مورانو" هست.... غافل از اینکه جزیره مورد نظر " بورانو" بود و من نمیدونم چرا گمراهمون کرد.

20190814_162517.jpg

 

خلاصه ما به گفته خانم بلیط فروش اعتماد کردیم و با اتوبوسهای دریایی که تا خرخره پر از مسافر میشد و جای نشستن که هیچ، جای ایستادن هم نداشت و ما هم جایی روی عرشه باریک کشتی پیدا کرده بودیم به جزیره مورانو رفتیم . البته مسیر کوتاه بود و فکر میکنم نیم ساعته رسیدیم. توی اون شلوغی چشمم به تتوی پای این پدر خوش ذوق افتاد که به نظر میومد اولین نقاشی فرزندش رو روی پای خودش حک کرده.

نمیدانم ایراد از من است که برای زدن یک تتوی کوچک سالهاست که مرددم ونگرانم پشیمان شوم یا این خارجیها که بعضی هایشان یک سانتیمتر از بدنشان بدون تتو باقی نمانده وهر چیز بامعنی و بیمعنی را روی بدنشان تتو میزنند. همه اش از خودم می پرسم این تتوها بعد از مدتی دلشون رو نمی زنه؟!!

20190814_165312.jpg

به محض پیاده شدن تو اسکله مورانو دنبال جمعیت رفتیم به یکی از کارگاههای شیشه گری که نمایشی زنده از روش سنتی تولید محصولات شیشه ای داشت که ظاهرا رایگان بود و امیدوار بودند خریدی داشته باشیم یا انعامی بدهیم.

20190814_154412.jpg

(کارگاه شیشه گری به روش سنتی)

20190814_155657.jpg

جزیره مورانو به صنعت شیشه گریش معروفه و کلی تولیدات شیشه ای بسیار زیبا و البته گران داره که توریستها رو به خودش می کشونه.

20190813_204520.jpg

البته جزیره مورانو هم زیبا بود ولی اونی نبود که من دنبالش بودم .

20190814_155807.jpg

20190813_195348.jpg

(ونیز پر از ماسک فروشی هست با قیمتهای خیلی گرون تا خیلی ارزون- تصویر رهگذر توی آینه، که دوربینم شکارش کرده هم قابل توجه هست-)

این جوری پیر بشم

در راه برگشت که همچنان اتوبوس دریایی پر از مسافر بود و ما خسته و بی انرژی روی عرشه جایی پیدا کرده بودیم سرو صدای مسافرهای کنارمون که به زبان فرانسوی هم صحبت می کردند توجه منو جلب کرد.

20190814_172623.jpg

20190814_171336.jpg

دو خانم مسن که حدود 60 سال یا کمی بیشتر به نظر میومدند و از ظاهرشان به نظر می آمد خواهر باشند و مردی کمی جوانتر هم همراهشان بود . هر سه کل مسیر نیم ساعته مورانو به ونیز رو گفتند و خندیدند و شکلک درمی آوردند و ژست های خنده دار برای عکس می گرفتند و ذوق می کردند و بعد انگار که به قدر کافی نخندیده باشند و دلشان رضا نداده باشد بعد ازگرفتن هر عکس از توی دوربین بار دیگر عکس رو نگاه می کردند و دوباره هر سه از  ته دل می خندیدند و برای عکس بعدی ژستی خنده دارتر می گرفتند و دوباره همین دور تا رسیدن به مقصد تکرار شد و من در شگفت از این همه انرژی...این همه روحیه... این همه رهایی به حال خوبشان آفرین گفتم ... این جوری پیر بشم ایشالا.

20190814_172257.jpg

خیلی از محدودیت هایی که برای ما زنان و مردان خاورمیانه تعریف شده و در ذهنمان شکل گرفته برای بسیاری از انسانهای کره زمین وجود ندارد. مثلا وقتی پشت سر بسیاری از اروپاییها راه میرفتیم از طرز لباس پوشیدن، انتخاب مدل؛ رنگ لباس و طرح و نقش لباسشون نمیتونستیم حدس بزنیم چند سالشون هست و یه مادربزرگ یا پدربزرگ عینا همون لباسی رو در طرح، رنگ، مدل و اندازه انتخاب کرده بود که نوه 5 ساله اش پوشیده بود. یه مادربزرگ به همون اندازه از زندگی و ذوق و سلیقه سرشار به نظر میومد که فرزندش یا نوه اش از دنیا لذت می بره. یه پدر به همون رهایی و آزادی از ته دل میخنده که فرزندش میخنده، که پدربزرگش قهقهه می زنه. خلاصه که برای بسیاری از آدمهای آن سوی آبها جنسیت معنی ندارد، سن فقط یک عدد هست و نه چیزی بیش از اون، و این قفلهای ذهنی و بایدها و نبایدها در مخیله شان راهی ندارد.

 

میگوی بوشهر ، میگوی ونیز

درست در همین لحظه  که من در ونیز از این میگوها عکس می گرفتم و کیلویی  16.80 یورو یعنی حدود 200 هزار تومان بود ، در استان بوشهر، که بهترین میگوی ایران رو داره، فصل صید میگو شروع شده بود و برای مصرف سال به دوستم زحمت خرید میگوی بوشهری کیلویی 55 تومان داده بودیم ...آنهم چه میگوی درشتی ، نه از این میگوهای ونیزی که گوشتی هم به تن ندارند... من اگر جای صیاد بوشهری بودم یک کیلو هم به بوشهر نمی آوردم و همه را صادر می کردم ونیز (به درک که امثال من میگو دوست داریم) ! البته این که مزاح بود ولی تفاوت قیمت و کیفیت بسیار جالب توجه بود.

20190814_123310.jpg

دریچه ای رو به شهر

پل افسوس شاید معروفترین پل ونیز باشه. پلی که زمانی دو ساختمان زندان و دادگاه رو به هم متصل کرده بوده و زندانی ها در حال عبور به دادگاه برای لحظه ای می توانستند از این پنجره ها شهر رو ببینند و آهی بکشند.

 20190814_135119.jpg

20190814_135308.jpg

ونیز آرام‌آرام در حال غرق شدن است!

ونیز 118 جزیره، 416 پل، 177 کانال و 127 میدان دارد.

20190813_193908.jpg

پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که سطح آب دریای مدیترانه تا سال 2100، 140 سانتیمتر افزایش خواهد یافت.

585858.jpg

این در حالی است که طی 1000 سال گذشته، سطح آب دریا، تنها 30 سانتیمتر افزایش یافته است. در حال حاضرسطح آب‌های ونیز هر سال حدود 1 الی 2 میلی‌متر بالاتر می‌آید؛ ونیز آرام‌آرام در حال غرق شدن است.( برگرفته از وبسایت گوناگون)

خلاصه که تا ونیز غرق نشده برید ببینیدش. یکی از خوشحالیام این هست که زمان دانشجویی وقتی 18-19 ساله بودم رفتم ارگ بم رو قبل از زلزله و تخریب دیدم.

ای کاش بم هیچ وقت زلزله نیومده بود و ای کاش ونیز هیچ وقت زیر آب نره!

غغغ.jpg

 راز مقاومت ساختمانهای ونیز

ساختار ساختمان‌های بلند در ونیز، بیشتر بر پایه چوب است.

با گشتی در اینترنت مطالب جالبی پیدا کردم که دوست دارم باهاتون به اشتراک بذارم.

20190814_182231.jpg

با توجه به توضیحاتی که یک  وبسایت در مورد ساخت و ساز در ونیز نوشته : ونیزی ها برای بنا کردن شهری روی آب ، روشی جالب داشتند:

برای ایجاد پی استوار بر روی آب:

ستونهای چوبی (شمعک) به داخل ماسه زیر آب طوری فرو برده میشده است که در جای خود محکم باقی بمانند.

سپس بر روی این ستونهای چوبی یک پلتفرم چوبی قرار داده میشد.

و در آخر با مصالح بنایی یک دال درست می کردند.

و سپس خود ساختمان بنا میگشت.

 20190814_122229.jpg

راز پایداری این پی های چوبی در غرق کردن آنها در آب شور است. پوسیدگی چوب توسط قارچها و باکتری ها صورت میگیرد اما با غرق کردن چوب در آب شور و دور نگه داشتن آن از اکسیژن, عمل پوسیدگی رخ نمیدهد.

علاوه بر آن جریان مداوم آب املاحی باعث شده که این چوبهای غرق شده به سختی بیشتری رسیده و امروزه همانند سازه های سنگی سخت شوند.

مممم.jpg
یک وبسایت به نقل از گاردین موضوع مهم دیگه ای رو هم اشاره کرده و نوشته که مشکل دیگری نیز وجود دارد که به فرسایش‌ها دامن زده . در دو دهه گذشته، حجم ترافیک در کانال‌های ونیز دو برابر شده است. پایه‌های بیش از 60 درصد ساختمان‌ها در گراند کانال به دلیل تردد اتوبوس‌های آبی و قایق‌های موتوری آسیب‌دیده است. تلاطمی که این کشتی‌ها ایجاد می‌کنند، ساعت‌ها پس از عبورشان در کانال همچنان باقی می‌ماند.

میدان و کلیسای سن مارکو 

ححح.jpg

میدان سن مارکو -St.Marks- یکی از مهم‌ترین دیدنی‌های ونیز است و به خاطر یکی از حواریون «عیسی مسیح» که «سن مارکو» نام داشته و در این میدان دفن شده، به این نام مشهور شده است. همچنین گفته می‌شود که «مارکوپولو»، جهانگرد معروف نیز در این میدان دفن شده است.

20190814_131808.jpg

 به میدان شلوغ و پر رفت و آمد سن مارکو لقب «اتاق نشیمن ونیز» را داده‌اند، زیرا در این میدان مردم گرد هم می‌آیند، گشت می‌زنند، قهوه می‌نوشند و با یکدیگر صحبت می‌کنند.

«کلیسای سن مارکو» معروف‌ترین کلیسا در ونیز است که بلندترین برج ناقوس ونیز با ارتفاع ۹۹ متر را در خود جای داده است. برج ناقوس کلیسای سن مارکو را به نوعی به‌عنوان نماد شهر ونیز می‌شناسند.

20190814_130923.jpg

با حیوانات مهربان باشید

تصویر  زیر رو که میبینید سگی بود که همراه مسافر جلویی توی اتوبوس سوار شد که بیخبر از اینکه من از سگها می ترسم و همسرم هم کلا میانه خوبی با حیوانات نداره و همیشه فاصله اش رو با اونها حفظ میکنه، چشم تو چشممون انداخته بود و یه وجب یه وجب از صاحبش جدا شد و کم کم اومد زیر پای همسرم نشست.

20190814_200639.jpg

DSC_0882.JPG

لحظات آخر ونیز، چیزی شبیه کوکو و اسپاکتی سفارش دادیم. اسپاگتی از نظر من خشک بود و به ذائقه ما باید بیشتر پخته می شد.

 

20190814_175649.jpg

 20190814_175718.jpg

venice.png

Miracle in Milan

سلام بر میلان 

میلان پنجمین شهر بزرگ اروپا و دومین شهر بزرگ کشور ایتالیااست که به‌عنوان پایتخت مُد جهان و مرکز تجارت ایتالیا شناخته می‌شود و از نظر طراحی لباس و اقتصاد در دنیا شهرت فراوانی دارد. میلان ترکیب زیبایی از مدرنیته و تاریخ با گذشته‌ای الهام‌بخش و میراث فرهنگی غنی است.

یک ایستگاه متفاوت!

با ورودمون به ایستگاه مرکزی قطار در میلان، همگی مجذوب ساختمان و معماری زیبایش شدیم.

20190815_145712.jpg

ایستگاه مرکزی میلان که در دهه 1960 ساخته شده، تنها یک سبک معماری خاص را در خود جای نداده است؛ در واقع، یکی از ویژگی‌های بی‌نظیر یا کم‌نظیر این ایستگاه، ترکیب چندین سبک معماری در کنار یکدیگر است که توجه بازدیدکنندگان را به خود جلب می‌کند.

 20190815_1445د55.jpg

 این ایستگاه از لحاظ ابعاد و ترافیک دومین ایستگاه ایتالیاست. تردد روزانه ۶۰۰ قطار، دو خط مترو و ایستگاه‌های اتوبوس و تراموا در اطراف ایستگاه مرکزی، این ناحیه را به مرکز حمل و نقل میلان تبدیل کرده است. روزانه بیش از ۳۲۰ هزار مسافر از این ایستگاه استفاده می‌کنند و البته مثل خیلی جاهای دیگه هیچ صندلی برای نشستن وجود نداره.

با تاکسی خودمون رو به هتل " بوتیک دومو" رسوندیم و اتاقها رو تحویل گرفتیم. مالیات هر اتاق در میلان برای یک شب 10 یورو بود.

 20190815_152421.jpg

این که تراموای جلوی هتل از همچین مسیر زیبایی ریل داره هم از نظر ما زیبا بود و هم خطرناک. چون ما که توریست بودیم گاهی با فضای سبز اشتباه می گرفتیم و فراموش می کردیم ریل قطار از اینجا رد شده است.

20190815_17011k7.jpg

20190815_150824t.jpg

(خانه سبز )

همسایه مهربان

به محض ورودمون، رستوران ترکی روبروی هتل، چشم همه مون رو حسابی گرفته بود. برای ناهار سری به رستوران زدیم و دلی از عزا در آوردیم.

صاحب رستوران Turkuaz که به سختی انگلیسی می دانست و اهل ترکیه بود وقتی فهمید ایرانی هستیم سنگ تمام گذاشت و هر چه خوراکی اشانتیون داشت مهمانمون کرد. از باقلوا و چای ترکی تا سالاد و یک پرس غذای سرآشپز اضافه . در نهایت هم هنگام خروج، طبق رسم خودشان، دستمان را با عطری ترکیه ای خوشبو کرد. غذاها حدودا هر پرس 8 یورو بود.

20190815_163259.jpg

غیر از غذاهای خوشمزه اش، گشاده رویی صاحب رستوران ما رو متقاعد کرد وعده غذایی دیگری رو هم همونجا بخوریم(که البته فقط یک وعده دیگر میلان بودیم و بعدش به تهران پرواز داشتیم)

D11yKbuaob1MtSBCQruey9iJC858jrPyw3mfCmp4.jpg

20190815_163159.jpg

با توجه به زمان محدودی که در میلان داشتیم بلیط یک روزه خریدیم که بتوانیم از این بلیط حداکثر استفاده رو بکنیم و هر چه می توانیم بیشتر میلان را ببینیم.

20190815_201806.jpg(نقشه مترو میلان- یادی هم بکنیم از مامور خوش اخلاق مترو میلان که داوطلبانه به راهنماییمون اومد و بازم دلش راضی نشد و موقع رفتن توصیه کرد اگر مشکلی داشتیم دکمه های مخصوص راهنمایی توی دیوار که به بیسیمش وصل بود رو فشار بدیم و مشکلمون رو بگیم که راهنمایی کنه)

ایستگاهی که پیاده شدیم میدان دومو بود و به محض بیرون اومدن از ایستگاه مترو با این منظره باشکوه روبرو شدیم.

NbQNYuO4XykqrXNL0i4N4sCmm9xkknIXxtbCegXr.jpeg

کلیسای جامع میلان

کلیسای جامع میلان (Duomo di Milano) بدون شک یکی از زیباترین و جذاب ترین کلیساهای اروپاست که به سبک گوتیک ساخته شده است. این کلیسا بزرگترین کلیسای جامع در ایتالیا و پنجمین کلیسای جامع بزرگ در کل جهان است.

 

20190815_212508.jpg

این کلیسا را می توان مهم ترین جاذبه دیدنی میلان دانست که ساخت آن در سال 1386 آغاز شد و 32 سال طول کشید. اما ساخت نمای آن به تنهایی تا اوایل دهه ۱۸۰۰ میلادی به طول انجامید و در نهایت توسط ناپلئون بناپارت، تکمیل شد.

بخش بیرونی ساختمان با ۲۲۴۵ مجسمه مرمر تزئین و آراسته شده است. کلیسای جامع میلان یک شاهکار هنری و معماری است.

 

20190815_211944.jpg

طراحی شیشه های منقش در  سالن اصلی که متعلق به قرن ۱۵ و ۱۶ میلادی هستند، نمونه هایی از شکوه و زیبایی معماری سبک گوتیک در جهان به حساب می آیند20190815_212131.jpg

مرکز خریدی برای پولدارها  

درست روبروی کلیسا، مرکز خرید ویکتور امانوئل دوم با شکوه و زیبایی تمام دیده میشه. احتمالا در این مرکز خرید چیزی نخواهید خرید ولی معماری این مرکز خرید بسیار جذاب و خارق العاده است. ناگفته نماند که این مرکز خرید پر از عربهای ثروتمند بود که با جیب های پر پول برای خرید آمده بودند.

20190815_205640.jpg

20190815_205800.jpg

20190815_205857.jpg

این مرکز خرید در اواخر سالهای 1800 ساخته شده است و اگر نگوییم قدیمی ترین بلکه یکی از قدیمی ترین مراکز خرید سرپوشیده جهان هست.

 

سه بار روی گاو بچرخید.

شاید مشهورترین کاشی‌کاری کف گالری ویتوریو امانوئل، تصویر یک گاو باشد در مرکز این بنا . طبق یک باور قدیمی میلانی‌ها معتقد بودند که اگر کسی سه بار با پاشنه‌ پا روی گاو بچرخد و زمین نخورد، در آن سال برایش خوشی و شگون به همراه دارد. معمولا دور این گاو پر از توریست هست که یکی یکی میپرخند و عکس میگیرند. پیدا کردن این گاو هم کار سختی نیست، همانطور که در عکس زیر میبینید جای پاشنه پای توریست ها روی شکم گاو سابیده شده است.

20190815_210341.jpg

 تصمیم گرفتیم با تراموا و بلیطهای یک روزه گشتی در شهر بزنیم. دو ساعتی شهر را گشتیم و در نهایت سری هم به ورزشگاه سن سیرو زدیم که بسته بود و دوباره فردا صبح من و همسرم به سراغ بازدید از ورزشگاه رفتیم و بقیه دوستان سراغ خرید سوغاتی.

در ادامه شب سراغ مک دونالد که در همه خیابانهای توریستی شعبه داشت رفتیم و بستنی خوردیم. من در اغلب سفرها سراغ کافه های "استارباکس" هم می رفتم که در این سفر هیچ کجا در ایتالیا " استارباکس" ندیدم.

دوستی که سالهاست ساکن ایتالیاست در اینستاگرام نوشته بود که ایتالیایی ها که خود را صاحب سبک و تمدن و تاریخ می دانند ، 47 سال طول کشیده که اجازه بدهند اولین استارباکس در سال 2018 اونجا افتتاح بشه و البته همون یه دونه هم باقی مونده و اینکه ایتالیایی ها، مک دونالد ها رو هم نماد بی سلیقه گی می دونند و فقط در جاهای توریستی و بین توریست ها طرفدار داره.

20190809_213337.jpg

آ ث میلان - اینترمیلان

رفتن به این ورزشگاه با مترو کار ساده ای است. آخرین ایستگاه که خیلی هم دور نیست ایستگاه ورزشگاه است که در تصویر ایستگاههای مترو که بالاتر گذاشته بودم هم می توانید ببینید.بنابراین صبح زود بعد از خوردن صبحانه دست به کار شدیم.

20190816_091854.jpg

20190816_09502ئ2.jpg(رستوران کوچک هتل)

بازیهای دو باشگاه معروف آ ث میلان و اینترمیلان در این ورزشگاه انجام میشه و از این جهت ورزشگاه مهم و شناخته شده ای در جهان هست و فوتبال دوست ها از دستش نمی دهند.

20190816_114724.jpg

بلیت ورودی رو نفری 18 یورو خریدیم و اول سری به موزه که شامل عکسها و لباسهای بازیکنان مهمان یا میزبان بود زدیم.

20190816_115807.jpg

رختکن آ ث میلان و اینترمیلان هم برای عموم قابل بازدید بود و رفتیم روی صندلیها نشستیم و عکس یادگاری گرفتیم.

 20190816_122207.jpg

20190816_121805.jpg

201908ل16_121553.jpg

(محل ویژه مصاحبه)

20190816_1ا22415.jpg

در نهایت از محلی که بازیکنان وارد زمین میشدند با موزیکی که شبیه همهمه و تشویق تماشاچیان بود وارد زمین شدیم.

 20190816_122625.jpg

به نیابت از تمام زنان فوتبالدوست ایرانی روی صندلی ها نشستم و برای خودم و همه آنها آرزوهای خوب کردم.

 20190816_122628.jpg

در نهایت فروشگاهی بود و لباسهای هر دو تیم را برای فروش داشت.

20190816_122139.jpg20190816_123147.jpg

در کل بازدیدمان از این ورزشگاه خیلی محدود تر و خلاصه تر از بازدید از ورزشگاه نیوکمپ بارسلون در سفر اسپانیا بود. و به نظرم ورزشگاه نیوکمپ بارسلون چیز دیگری بود. 

ما هم پس از ورزشگاه، برای خرید و خداحافظی با کلیسای زیبای دومو به دوستانمان پیوستیم و فقط یک کیف از مانگو برای خودم خریدم.

20190816_13ا4542.jpg

برای چند نفری از دوست و فامیل هم از یک برند لوازم آرایشی ایتالیایی که آف خورده بود و کیفیت خوبی هم داشت سوغاتی خریدم.

آقایان هم که سوغاتی لازم ندارند. کلا مدتی هست بقیه را عادت داده ام که منتظر سوغاتی از طرف ما نباشند. هم انتخاب سوغاتی برای سلیقه های متفاوت سخت هست، هم کلی از وقت با ارزش سفر را می گیرد ، هم حملش جاگیر هست و دردسرساز و در نهایت اینکه خرید سوغاتی جیب پر پول می خواهد و ممکن است اصلا هم به نظر هدیه گیرنده باارزش نرسد.

شام آخر لئوناردو داوینچی

یکی از جاهایی که دوست داشتم ببینم و میسر نشد اثر هنری شام آخر داوینچی بود. هر سال بسیاری از گردشگران از سراسر جهان برای بازدید ازکلیسای سانتا ماریا، جهت بازدید از مهم ترین اثر لئوناردو داوینچی که نقش بر دیوار شده می روند.  این اثر هنری در بین سال های ۱۴۹۵ تا ۱۴۹۷ با الهام از داستان شام آخر مسیح توسط لئوناردو داوینچی، نقاش و هنرمند معروف ایتالیایی، خلق شد.

ارزش این اثر غیر قابل تصور است و کسی نمی‌تواند روی آن قیمت بگذارد یا جا‌به‌جایش کند.

 فقط 240 نفر در روز می‌توانند از آن بازدید کنند یه همین دلیل بلیت آن بسیار سخت پبدا می‌شود.

فرهنگ خوب و بدشان

خیلی نظم و انضباط خارجی ها ، رعایت حریم خصوصی در صف و فاصله گرفتن و خیلی موارد دیگه اشون برای من ساکن ایران ستودنی هست ولی واقعا یه چیزاییشون کلافه امون می کرد و با فرهنگی که ما باهاش بزرگ شدیم مغایرت داشت....مثلا چند مورد تو ایستگاههای قطار دیرمون شده بود و نیاز به راهنمایی داشتیم و بعد از کلی پرس و جو کیوسک راهنما رو پیدا کرده بودیم ولی باید در حالی که حرص می خوردیم منتظر می موندیم نفر قبلی در کمال خونسردی سوالات بی پایانش رو بپرسه، نه میشد جلو زد، نه می شد معذرت خواهی کرد و رفت سوال پرسید، نه می شد تو حرفشون پرید ... 

یا مثلا زمانیکه ما توی ترمینال مرکزی قطار یه سوال ضروری داشتیم و باید دفتر قطار allitalia  رو پیدا می کردیم. تو اون ترمینال غیر از allitalia قطارهای دیگه ای هم بودند . رفتیم از یکیشون پرسیدیم دفتر allitalia  کجاست؟ در حالی که به لباسش اشاره می کرد گفت من راهنمای قطار دیگه ای هستم ...یعنی حاضر نبودند غیر از آنچه وظیفه اشون بود حتی به اندازه اشاره دست هم کمکی بکنند ...درحالیکه دفتر قطاری که دنبالش بودیم دقیقا روبرومون بود و ما متوجه اش نشده بودیم.

یا مورد دیگه ای تو هلند بهش برخوردیم که ظاهرا ایستگاه مرکزی قطار و اتوبوس تو یه مکان بود ولی ما توی طبقه ای بودیم که فقط قطارها بودند و نیاز بود برا سوار شدن به اتوبوس به طبقه بالا بریم ، وقتی از راهنمای قطار کمک خواستیم و گفتیم ما نمی تونیم ایستگاه اتوبوس رو پیدا کنیم، خیلی خونسرد شانه بالا انداخت و گفت من راهنمای قطارم. درحالیکه فقط کافی بود دستش رو به سمت بالا اشاره کنه.

نمیدونم شاید این رفتارها رو به عنوان نهایت حرفه ای بودن براشون تعریف کردند ولی از نظر من آدمها رو مثل ربات کردند. کاملا بی احساس.

البته ناگفته نماند که تجربه های خیلی خوبی هم از آدمهایی که عموما رهگذر بودند و مردم عادی ( و نه مسوول)  داشتیم که بی ریا و خوش برخورد خیلی سعی کردند کمک کنند و احساس مسئولیت کردند. ولی آنجا که پای مسئولیت کاری وسط میومد هر نوع احساس کمک خارج از چهارچوب وظیفه تعریف شده رو با قاطعیت رد می کردند ولو اینکه به اندازه حرکت یک انگشت باشد.

حالا که بحث تجربه برخورد با رهگذران هست از تجربه ناخوشایندی که تو ایتالیا برای اولین بار به این وضوح داشتیم هم بگم...تجربه ای که چندین بار تکرار شد و همه مون رو ناراحت کرد.

چندین مورد ایتالیاییها خودشون با ذوق و شوق میومدند سمت ما و سر بحث رو باز می کردند و به محض اینکه متوجه  می شدند ایرانی هستیم انگار موجود عجیب و ترسناکی دیده باشند در می رفتند..یعنی در می رفتند ها...و من که مسافری دو هفته ای بیش نبودم اینقدر آزرده خاطر شدم  و مدام به ایرانی هایی فکر می کردم که مهاجرت کردند و در تعاملات روزمره شون خیلی بیشتر با چنین برخوردهایی روبرو میشوند. البته که نقش رسانه ها در تخریب تصویری که مردم دنیا از ایران میشناسند و ناآگاهی نسبت به ایران تاثیر زیادی روی همه مردم دنیا داشته ، ولی در ایتالیا اولین بار بود که شاهد چنین برخوردهایی بودیم که از نظر من نشان از قوی بودن تبعیض نژادی در ایتالیا ست. به امید روزی که اعتبار نام ایران و ایرانی به جایگاه اصلیش برگرده.

دردسرهای عظیم 2

از اینجا به بعد که دیگه سفر به پایان رسیده و پروسه رسیدن به هواپیماست و اگه خسته شدید میتونید بیخیال شید. اگر هم تا اینجای سفرنامه رو خوندید که خدا قوت بهتون میگم چون من خودم همیشه موقع خوندن سفرنامه های بلند کم میارم.  اما من اینها رو می نویسم که ما رو آینه عبرت کنید و درس عبرت باشیم براتون و مثل ما دیر نرسید فرودگاه. 

پرواز برگشت ما از فرودگاه مالپنزا به تهران برای ساعت 8 شب بود. من نمیدونم چرا با خیال راحت تا ساعت 5 تو لابی هتل نشستیم و گفتیم و خندیدیم و آخرین ناهار رستوران ترکی را هم خوردیم.

20190816_163532.jpg

از مسئول لابی هتل هزینه تاکسی تا فرودگاه رو که پرسیدیم گفت حدود 200 یورو میشه و ما هم فرار رو بر قرار ترجیح دادیم.

تصمیم گرفتیم با قطار بریم فرودگاه "مالپنزا " که خارج از شهر هم هست. بلیط فرودگاه رو باید جدا میخریدیم نفری 13 یورو . توی ترمینال قطار تابلوهای راهنما رو دنبال کردیم که عکس هواپیما روش بود و چند طبقه و چند سالن و راهرو رو طی کردیم تا رسیدیم تهش. بعد مانیتور قطارها رو نگاه کردیم که شماره سکویی که قطار می ایسته رو پیدا کنیم...ساعت بلیطمون داشت نزدیکتر و نزدیکتر می شد ولی روی تابلو از اعلام شماره سکوی مربوط به فرودگاه خبری نشد.همه مسیرهای قبل و بعدش رو شماره سکو زدند الا قطار فرودگاه. از اونجا که قطارهای فرودگاه دیر به دیر میومدند اگر اینو از دست می دادیم تا قطار بعدی خیلی دیر می شد. استرسی شده بودیم. طبق برنامه می بایست حداقل 10 دقیقه قبل از حرکت شماره سکو را اعلام میکردند ولی خبری نشد. همسرم تصمیم گرفت برود و از دفترشون بپرسه در حالیکه ما در طبقه زیرزمین منتظر و چشم به تابلو ایستاده بودیم. دقیقا 6 دقیقه قبل از حرکت، شماره سکو رو روی تابلو زدند. در کمال تعجب، سکو اصلا زیرزمین نبود و اون تابلوهای راهنما با عکس هواپیما هیچ کاربردی که نداشت به کنار، گمراهمون هم کرده بود و حالا باید دو طبقه با اون ساکها که تعدادشون هم زیادتر شده بود بالا میرفتیم و یه مسیری را هم تا قطار طی می کردیم. به همه اینها ، پاهای تاول زده و دیسک کمر در حال عود هم اضافه کنید. تازه از همسرم هم خبری نبود، جدا از نگرانی برای پیدا کردن همسرم، کوله اون رو هم باید برمی داشتم. فرصتی برای از دست دادن نداشتیم سریع تصمیم گرفتیم تا پای قطار خودمون رو برسونیم و اونجا منتظر همسرم بمونیم و امیدوار باشیم به موقع به ما برسه.

من نمیدونم با چه سرعتی و چه نیرویی خودمون رو به موقع رسوندیم به قطاری که حتی یک دقیقه هم تاخیر نداشت. ضمنا همسرم هم در وسط مسیر پیدا کردیم و خیالم از اون بابت راحت شد.

هر طور که بود به اولین کوپه رسیدیم که در بسته شد و قطار حرکت کرد. کوپه اول مملو از جمعیتی بود که مثل ما دوان دوان و به زور به قطار رسیده بودند و به زور در دو کوپه اول جا شده بودند.

در اون مدتی که ما منتظر بودیم همسرم موفق شده بود دفتر قطار را پیدا کند و ازشون در مورد شماره سکو سوال بپرسه... که طبق "قانون آدم ضایع کن" به محض اینکه سوالش رو پرسیده بوده ، خانم راهنما گفته بود ایناها رو تابلو اعلام شده...یعنی دقیقا چند ثانیه قبلش روی تابلو اعلام شده بود.

کم کم رفتیم به کوپه های بعد که بتونیم جایی برای نشستن پیدا کنیم.

آخییش بالاخره نشستیم ..ولی اگه فکر میکنید داستان اینجا تموم شده اشتباه می کنید...زمان به سرعت داشت میگذشت و ما به ساعت پرواز نزدیکتر می شدیم.

وسطای مسیر بود که متوجه شدیم فرودگاه مالپنزا دو تا ایستگاه و دو تا ترمینال داره که از هم خیلی هم فاصله دارند. .. و ما نمیدونستیم از کدام ترمینال پروازمون انجام میشه.

تصمیم گرفتیم به حافظه مان رجوع کنیم. ما پارسال در پایان سفر پرتغال، از شهر میلان ایتالیا و همین فرودگاه مالپنزا به تهران برگشته بودیم و بعد از کلی زیر و رو کردن  و مرور خاطرات، به ذهنمون رسید که به احتمال زیاد ما از ترمینال 2 سوار شدیم.

بنابراین ترمینال 1 که قطار ایستاد پیاده نشدیم و به ایستگاه ترمینال 2 رفتیم. به محض اینکه وارد سالن فرودگاه شدیم با این صحنه مواجه شدیم....

 20190816_185743.jpg

بله ، حافظه مان هم اینجا گند زد و اشتباه آمده بودیم . حالا باید راهی برای رفتن به ترمینال 1 پیدا می کردیم. پرسون پرسون متوجه شدیم بیرون از سالن اتوبوسهایی هستند که به ترمینال 1 میروند. حدود 15 دقیقه هم اینجا منتظر شدیم و هر چه اتوبوس می آمد یا مسافر پیاده می کرد و سوار نمی کرد یا مسیرش جای دیگه ای بود.

بالاخره اون اتوبوس کذایی آمد و به ترمینال 1 رسیدیم و کارت پرواز گرفتیم.

در این فاصله سری هم به دفتر مربوط به بازپرداخت مالیات گردنبند طلای خریداری شده زدم که شاید بتوانم 30 یورو را بازپس بگیرم که گفتند این دفتر فقط به موارد داخل چمدان رسیدگی می کند و برای مالیات خرید من، بایستی  به دفتری که  بعد از عبور از گیت قرار دارد مراجعه کنم ...من که نفهمیدم چی شد... اون یعنی چی...این یعنی چی... ولی فقط همینقدر متوجه شدم که وقت خیلی تنگ هست و باید بیخیال این 30 یورو بشم و شدم.

از اینجا به بعد هم مصیبت عظمایی بود برای خودش. عبور از گیت پلیس برای مهر خروج، بینهایت شلوغ و مارپیچ جمعیت بود و ما و تعداد دیگری از مسافرهای ایرانی اخرای این صف در حال عبور لاکپشتی بودیم. دیگه نگم براتون که چقدر اینجاها استرس داشتیم و حرص خوردیم .

خلاصه یکی از هموطنان غیور "اکس کیوزمی"  گویان راه رو باز کرد و از همه صف جلو زد و ما هم خجالت زده در حالیکه عرق شرم بر جبینمان نشسته بود و زیر لب " اکس کیوز می"  را تک به تک تکرار می کردیم به دنبالشان دویدیم.

حالا که از گیت پلیس رد شدیم و مهر خروج خورده بودیم، اول یه داستان دیگه بود....یه مسیر طولانی طولانی طولانی تا گیت سوار شدن پیش رو داشتیم که باید پیاده می رفتیم و چیزی هم به پرواز نمونده بود. یه گروه 20-30 نفره بودیم که این مسیر رو داشتیم میدویدیم. و من همینطور که در حال دویدن بودم به این فکر می کردم که وقتی مهر خروج خورده حتما هواپیما منتظر می مونه...اگه نمونه چی؟ چطوری برگردیم ایران؟؟؟ شب کجا بمونیم؟؟؟ یادم اومد که بلیطهای لحظه آخری تا 14 – 15 میلیون تومان هم دیده بودم... این افکارو قیمت بلیط 15 میلیون تومنی که به ذهنم اومد، از ترس، سرعتم زیاد شد و با چنان سرعتی شبیه "میگ - میگ" کارتون بچگی از بقیه جلو زدم.

آخیییییییش رسیدیم....آخیییششش نشستیم رو صندلی....آخییییششش تموم شد.

آخییییششش غذا...

آخیییشش یادش به خیر...

 20190816_221137.jpg

20190816_221127.jpg

با توجه به مشکلاتی که هواپیماهای ایرانی در فرودگاههای خارج از ایران برای دریافت سوخت پیدا کردند، هواپیما به محض ورود به حریم ایران، در تبریز برای سوخت گیری توقف کرد.

یک ساعت یا بیشتر هم در فرودگاه تبریز برای سوخت گیری بدون امکان پیاده شدن معطل شدیم.

MILAN.png

اگر بخوام سفر ایتالیا رو توصیف کنم، از نظر من جز سفرهای سخت حساب میشه، چون هوا گرم بود و اغلب مسیرها رو باید پیاده طی کرد وکشوری نیست که به یک شهر و دو شهر بشه اکتفا کرد و باید چند شهرش رو دید. ما رکورد روزی 18 کیلومتر پیاده روی رو هم داشتیم و دو دور هم انگشتام تاول زد و خوب شد.

از تغییر رنگ پا و صندل جلو باز و آفتاب سوختگی هم دیگه نگم براتون!!!

و بدین ترتیب سفر ما به کشوری که شمال تا جنوبش عشق بود به پایان رسید و آنچه باقی ماند همه خاطره هست...

 20191005_125415.jpg

 

 

نویسنده: الی

تمامی مطالب عنوان شده در سفرنامه ها نظر و برداشت شخصی نویسنده است و وب‌ سایت لست سکند مسئولیتی در قبال صحت اطلاعات سفرنامه ها بر عهده نمی‌گیرد.