آنتالیا فقط هتل نیست!

4.3
از 3 رای
آنتالیا فقط هتل نیست!
آموزش سفرنامه‌ نویسی
20 اردیبهشت 1404 12:00
0
113

پیشاپیش تشکر میکنم از اینکه وقتتون رو برای خوندن این سفرنامه اختصاص دادین. من خیلی زیاد به پازل طبیعت باور دارم. جوری میچینه که آدم های خاصی بیان تو زندگیت، جاهای به خصوصی بری و به صورت پازل وار زندگیت خیلی خاص و متفاوت رقم بخوره. زندگی بعضی از آدم ها خیلی بی هیجان و آرومه و زندگی بعضی دیگه سینوسی، مدام پر از اتفاق های کوچیک و بزرگ و آشنایی ها و خداحافظی ها. کاش به این درک برسیم که اگر آدمی وارد زندگیمون میشه، خواه سه سال یا دو ماه یا حتی چند ساعت درسی که قرار هست از اون آدم بگیریم و اگر قرار بر رفتن بودن رها کنیم، عبور کنیم و به پذیرش برسیم.

من مرداد سال 1401 شرایط روحی خوبی نداشتم. یکی از دوستای خیلی خوبم که همکار چند ساله سابقم هم بود به اسم آرام پیشنهاد داد بریم تور تفلیس و باتومی ولی من یکم سفر ریلکسی تر میخواستم و گفتم بیا بریم آنتالیا بعدش قول میدم باهات گرجستان هم میام که دو سال بعد به قولم عمل کردم. خلاصه آنتالیا تصویب شد و دوستم انتخاب آژانس و هتل رو به من سپرد. من برام مهم بود هتل یوآل باشه و ریزورت که ساحل اختصاصی داشته باشه. طبق تحقیقاتم در مورد آنتالیا منطقه کمر سرسبزترین و خوش و آب هوا ترین منطقه آنتالیا بود. هتلی که من انتخاب کردم پر آرت ریزورت اند اسپا بود. خانمی که من باهاشون در مورد تور آنتالیا صحبت کردم خیلی دختر خوبی بود، خیلی منو راهنمایی کرد و چون محل کارم نزدیک آژانس بود خود آن دختر خانم قرار داد را برای من آورد. 

شهریور ماه هزینه تور آنتالیا کمی گران تر بود ولی مهر ماه  قیمت ها به وضوح کاهش پیدا می‌کرد . من دما و آب و هوا رو چک کرده بودم، هفته اول مهر ماه آب و هوا خیلی مطلوب بود. از طرفی پرواز مستقیم ترک کمی گران تر بود که ما تصمیم گرفتیم با هواپیمایی ماهان برویم. اولین سفر خارجی من سال 89 با تور دانشجویی، سفر ده روزه به کربلا و نجف و بغداد سامرا و کاظمین بود. و این دومین سفر خارجی بعد یازده سال و همراه دوستم دو نفره بود که برنامه ریزی کل سفر با خودمان بود. من آن زمان اطلاعی از دلار مسافرتی نداشتم و تمام پولی که میخواستم خرج سفر کنم را به صورت آزاد لیر خریدم. خیلی هیجان داشتم و کمی استرس. به زور لباس هایم رو داخل یک چمدان متوسط جا دادم و بعد فهمیدم می‌توانستم دو چمدان ببرم. 

یک اسنپ دو مسیره گرفتم، ابتدا دوستم آرام سوار شد بعد اسنپ دنبال من آمد و حدود 3 ساعت قبل از پرواز فرودگاه امام خمینی بودیم. کارت پرواز و عوارض خروج از کشور و عبور از گیت و چک و بازرسی چمدان و کیف و بالاخره نشستن بر صندلی هواپیمایی ماهان. من عادت دارم به محض اینکه هواپیما بلند می‌شود بخوابم، کلا آدم خوش خوابی هستم و خواب در هواپیمای در حال حرکت هم بسیار لذت بخش است. وقتی هواپیما در دنیزلی فرود آمد بیدار شدم و همراه دوستم آرام به صف چک پاسپورت و مهر زدن رفتیم. در این صف و تا هنگامیکه چمدان ها بیاید با خانمی که با دخترشان به این سفر آمده بودند به اسم میترا و فرانک جون آشنا شدیم. گویا فرانک جون با پسری به قصد ازدواج آشنا شده بود که مقیم آلمان بود و نمی‌توانست وارد ایران بشود با مادرش به آنتالیا میرفتند پسر هم می آمد تا یک هفته بعد چند ماه چت و تماس تلفنی از نزدیک همدیگر را ببینند.

برایشان آرزوی خوشبختی کردیم و سوار اتوبوسی شدیم که نماینده آژانس ما را راهنمایی کرد و مسافرانی که هتل هایشان در یک محدوده بود  را سوار یک اتوبوس میکردند. جایی بین راه نگه داشتند که فروشگاه لوازم دستی و خوراکی و سرویس بهداشتی با هزینه 2 لیر بود. حدود 4 ساعتی تا منطقه کمر و هتل پر آرت در راه بودیم. حدود ساعت 7 صبح به هتل رسیدیم فرم پذیرش هتل را پر کردیم، یک دستبند مخصوص هتل به دستمان بستند، یک نوشیدنی خوش آمدگویی و شیرینی مخصوص برایمان آوردند و بالاخره اتاق هایمان را تحویل دادند. فکر کنم هتل های آنتالیا همگی به محض رسیدن مسافر اتاق را تحویل می‌دهند و تا ساعت آخری که هتل باشید هم بعد تحویل اتاق میتوانیداز خدمات هتل استفاده کنید.

0dn1xWDi5YgzNaEmDqDm0JT2iQwmHAGEMLOC3rxG.jpgOmE90WRIBgz0J3MVuQOmoOirmTEwphJ8U4pA28d3.jpg

vGz9rE5uzFC05JaCMDpHqpzheGCg6XH3YiiSEZh4.jpg
لابی و استخر هتل پر آرت ریزورت اند اسپا از اینترنت 

من و آرام چمدان هایمان را در اتاق گذاشتیم و رفتیم برای خوردن صبحانه. همین که صبحانه خوردیم و داشتیم سمت حیاط هتل میرفتیم و صحبت میکردیم یه خانمی به اسم فریبا گفت عه شما ایرانی هستین و ما هم گفتیم بله. کمی خوش و بش کردیم و فریبا جون که همراه همسر و پسر 15 ساله شان بودند گفتند می‌خواهند همراه زن و شوهری به اسم سیما جون و آقا مسعود به شنبه بازار آنتالیا بروند.سیما و مسعود زوجی 50 و 60 ساله،تبریزی، بسیار خوش برخورد و شیک پوش بودند. به ما هم گفتند اگر بخواهیم همراهشان برویم.

من در تمام پرواز و اتوبوس خوابیده بودم و اوکی بودم، به آرام گفتم ما که خودمان نمیتوانیم برویم و حیف است و با این ها برویم خیالمان راحت تر است چون سیما جون و شوهرشان ترک تبریز بودند و زبان ترکیه هم بلد بودند. خلاصه آرام را متقاعد کردم و سریع حاضر شدیم و به آنها پیوستیم. تا از هتل بیرون آمدیم با عجله اولین دلموش را که دیدیم بدون پرسیدن مقصد سوار شدیم که آقا مسعود متوجه شد دلموش را در مسیر اشتباه سوار شدیم و به جای آنتالیا به قسمت بازار کمر رفتیم. دوباره در مسیر مخالف و یه سمت آنتالیا دلموش دیگری سوار شدیم. 

آخرین ایستگاه دلموش رو به روی مرکز خرید مارک آنتالیا بود. کلی تمام برندها را گشتیم و از برندهای ال سی و پنتی کمی خرید کردیم که سیماجون و آقا مسعود گفتند اینجا قیمت ها بالاست، زودتر بریم به شنبه بازار. ما هم همراهشان رفتیم. حدود یک ساعتی که در اتوبوس بودیم، از کنار سواحل زیبا می‌گذشت و خیابان های لوکس و ما منتظر که پس کی می‌رسیم. بالاخره آقا مسعود فرمان داد که پیاده شویم. من به قدری گرمم بود که همان ابتدا یک بطری یک و نیم لیتری آب معدنی خریدم و همه را یک جا خوردم. کم کم بازار شلوغ تر میشد خیلی خیلی بزرگ و پر از فروشنده های مختلف همه چیز از هودی تا تی شرت و جین و بدلیجات و میوه های خوش آب و رنگ.

واقعا قیمت های این بازار خیلی مناسب بود و لباس ها خیلی با کیفیت و جذاب بود. سعی میکردیم همدیگر را گم نکنیم. با آرام بلال تنوری و دونر از قسمت غذاهای خیابانی خریدیم. و باز گشتیم و گشتیم. یکی از دوست های من سفارش یک قرص ویتامینه داده بود که من در تمام سفر هر داروخانه ای میدیدم عکس قرص ویتامینه را روی گوشیم نشان میدادم و فروشنده میگفت مشابه این را داریم و من می‌گفت نه ممنون. بالاخره آقا مسعود فرمان برگشت دادند. ما 7 نفر با هم سوار اتوبوس شدیم و مارک آنتالیا ایستگاه  آخر پیاده شدیم واقعا خسته بودیم و کف پاهایمان شدید درد میکرد، مثلا آمده بودیم سفر ریلکسی و از روز اول کف بازار بودیم و کلی پیاده روی کردیم بدون هیچ استراحتی.

K5FMRldQxsGCGLt3mSSCQ5ITZjCcuTj76aM2dRjr.jpg

NXiha3ww7ZZKvCUbQfZ4Os0A1UQP1JzUNQ2UBA0J.jpg
شام و ناهار هتل پر آرت ریزورت اند اسپا

وقتی به هتل رسیدیم نیم ساعت از تایم سرو شام باقی مانده بود. بدون تعویض لباس شام را کشیدیم و در حیاط هتل که نسیم خنک و ملایمی می وزید نشستیم. میز کناری ما خانمی به اسم الهام بود که با دخترش آوا دو نفری به این سفر آمده بودند و اهل زاهدان بودند. کمی با الهام صحبت کردیم و الهام مدام میگفت کاش میدانستم شما امروز به شنبه بازار میروید، من هم می آمدم. الهام و دخترش با همان پرواز و اتوبوس ما بودند ولی چون زیاد تحقیق نکرده بود و کمی هم خانم ساده ای بود با اولین آژانسی که صحبت کرده بود قرارداد بسته بود و مبلغ 30 درصد بیشتر از مبلغ تور ما از ایشان گرفته بودند. همان شب تور لیدر در لابی هتل همه مسافرانی که آن روز به هتل رسیدیم را دید و  در مورد تورهایی که برای فروش داشت صحبت کرد. من و آرام گفتیم فکر میکنیم و اگر خواستیم در واتس اپ پیام میدهیم. ولی الهام برای خودش و دخترش تور کشتی ایرانی و پارک آبی لجند را خرید.

هتل جنگ شبانه یا برنامه سرگرمی خاصی نداشت. فقط کنار استخر صندلی چیده بودند، یک کافه و دی جی با کیفیت صدای خیلی خوب، پیست در وسط. در تمام مدت اقامتمان فقط یک بار یک موزیک بندری برایمان گذاشت. اکثر مسافران هتل روسی و درصد کمی اروپایی بودند و موزیک ها اکثرا به سلیقه آنها بود. خیلی از خانم های روس میانسال به تنهایی سفر کرده بودند. الهام و فریبا به من و آرام میگفتند تعجب میکنیم که دو دختر به این سفر آمده اید که خانواده هایتان اجازه داده اند. و من گفتم چرا اجازه ندهند، خودمان سر کار میرویم و هر زمان نیاز به مسافرت و تفریح داشته باشیم خودمان هزینه آن را پرداخت میکنیم، وقتی اعتماد وجود داشته باشد، به نظرم خانواده ها باید به تصمیمات فرزندان احترام بگذارند. حتما نباید یک دختر ازدواج کند تا بعضی مسافرت ها و کشورها را تجربه کند.حدود 12 شب بود که دیگه واقعا داشتم از هوش میرفتم. با آرام به دوستان شب بخیر گفتیم و تخت خوابیدیم.

روز دوم سفر واقعا فقط دلم میخواست ریلکس کنم. بعد خوردن صبحانه با آرام به محوطه صندلی های آفتاب گیر و چترهای ساحلی رفتیم و آفتاب گرفتیم. دریای مدیترانه خیلی لذت بخش بود دمای آب خیلی خیلی مطلوب و گرم بود، انگار در استخر آب گرم بودیم. وقنی داخل آب بودی اصلا دلت نمیخواست از آب بیرون بیایی.بعد از تایم سرو صبحانه تا بعد از ظهر اسنک بار باز بود. انواع نوشیدنی های طبیعی ، برگر، سیب زمینی و بستنی و میوه های خنک تابستانی. آن روز کلا به آفتاب گرفتن و شنا و خوردن و نوشیدن گذشت. فریبا به ما گفت سه روز پیش همراه همسر و پسرشان به بازار کمر رفته اند و هزینه کشتی تفریحی یک پنجم مبلغی بوده که تور لیدر از الهام و دخترشان گرفته.فقط تور کشتی تفریحی که الهام خریده بود خیلی لوکس شامل مبل دور تا دور فضای کشتی، غذاهای لاکچری و فقط موزیک و مسافران ایرانی بود، که آرام گفت اینهمه داخل ایران، ایرانی دیده ایم و موزیک ایرانی گوش داده ایم حالا تجربه ای متفاوت داشته باشیم.

من و آرام با خانواده فریبا تور کشتی خارجی را از آقای جبرییل خریدیم. و باز الهام پشیمان شد که چرا زود هزینه را داده و خرید کرده و گفت خیلی دوست داشتم همراه شما بودم.من دوس داشتم پارک آبی لجند را تجربه کنم.شنیده بودم این پارک آبی معروف به دیزنی لند آنتالیاست. منتها من 6 ماه قبل به تنگه بوچیر رفته بودم و در پایین آمدن از ارتفاع 15 متری تنگه دچار شوک شدم و حالم خیلی بد شد و تحمل هیجان زیاد را نداشتم. به آرام گفتم برویم که گفت تو حالت هنوز خوب نشده و ترس از ارتفاع داری و اکثر وسیله ها و بازیها را نمیتوانی تجربه کنی و خلاصه گفتم بماند برای دفعه بعد اگر گذرم به آنتالیا افتاد.

vJkuIDbr3gXGz5lCbcXKB58L6jSE5sd7ltXZJaaq.jpg

چشم انداز دریای مدیترانه از جزیره موش

                                     fK59fSTuXKHUnLAxPpgT4w9AvMv0PZjdCCwSpQjN.jpgdTDwU2z8q6in4fB9TnJSyCDXFNXCLnL9FF2XEhuX.jpgIgGOsKQxjhdUBrtY3A36lXOdtKxNccNVhs91GIzO.jpgk2qqbTP4iE2e1kGaD5D7rwgTZb73Y4TdinWW9lJr.jpg                                         

روز سوم من و آرام همراه خانواده سه نفری فریبا صبحانه را زودتر خوردیم و خود آقای جبرییل دنبال ما آمد و ما را تا اسکله برد. جبرییل مرد بسیار محترم و با شخصیتی بود که اصالتا ترک بود ولی کمی دست و پا شکسته فارسی صحبت میکرد. کشتی خیلی بزرگ بود. مسافران از هر کشوری داخل کشتی بودند، روسی، اروپایی عرب و ایرانی. کلی موزیک شاد.. بعد ناهار که شنیسل مرغ و پاستا و کمی سالاد بود. کیفیت غذا خیلی معمولی و در حد متوسط بود که نسبت به هزینه ای که پرداخت کرده بودیم اوکی بود. کشتی دو جا با عمق کمتر نگه داشت و عده ای از مسافران با جلیقه داخل آب شیرجه زدند و کلی آب بازی کردند، که من و آرام ترجیح دادیم از دیدن مناظر اطراف لذت ببریم و بعد به جزیره ای به اسم جزیره موش رفتیم که تاب داشت و کمی راه رفتیم و کلی عکس های قشنگ انداختیم. و مسیر باقی مانده تا ساحل و اتمام برنامه کشتی حدود یک ساعتی من روی صندلی راحتی نشسته بودم و غرق در آبی زلال دریای مدیرانه و آرامش و حال عالی.

وقتی به ساحل رسیدیم یه ربع تا محل پارک اتوبوس ها پیاده رفتیم و بعد مسافران طبق نزدیکی هتل هایشان به ه داخل اتوس های جدا رفتند و به سمت هتل برگشتیم. بعد از دوش گرفتن و کمی استراحت هنگام شام و برنامه شبانه با الهام صحبت کردیم که گفت کشتی آنها همه چی خیلی شیک تر و لاکچری تر بوده ولی با اینحال دوست داشت کنار ما باشد. من آن روز با آقای جبرییل صحبت کردم و تور رفتینگ و جیپ سافاری را از آقای جبرییل مبلغی بسیار پایین تر از مبلغ تور لیدر خودمان برای دو روز بعد خریدم.

روز چهارم سفر برای ما شبیه روز دوم بود. کلا در هتل بودیم و مشغول تفریح و استراحت.  الهام و دخترش برنامه پارک آبی لجند را برای آن روز خرید کرده  بودند و باز هم کنار ما نبودند. کلی با فریبا صحبت کردیم. خانواده ای کرد بودند، فریبا میگفت کمی با شوهرش اختلاف و عدم تفاهم داشته و میخواسته طلاق بگیرد که شوهرش تمام تلاشش را کرده بود که باز زندگی را سر پا نگه دارد و فریبا را خوشحال کند. گفت 6 ماه قبل به ارمنستان سفر کرده اند و اکنون هم آنتالیا. واقعا من جز عشق و دوست داشتن شوهرش نسبت به فریبا نمیدیدم، ولی خب آدم از خیلی چیزها خبر ندارد. اکنون که این سفرنامه را مینویسم دو سال و نیم از سفر آنتالیا گذشته و خبر دار شده ام طلاق گرفته اند.

آن روز آخرین روزی بود که فریبا و خانواده اش کنار ما بودند، تاریخ سفرشان با ما متفاوت بود و زودتر میرفتند و چقدر دوست داشتند رفتیگ و جیپ سافاری را همراه ما بودند. آن روز کلی شنا کردیم و گفتیم و خندیدیم و همه چی فوق العاده خوب بود. آن روز من و آرام از اسنک بار سیب زمینی و برگر گرفته بودیم و با هم حرف میزدیم که خانواده ای سه نفری شامل مادری همراه دو دخترش کنار ما آمدند و کمی صحبت کردیم. گفتند از ارومیه آمده اند و اسمشان سهیلا و ساغر و سارا بود. از برنامه های تفریحی که رفته بودیم یا میخواستیم برویم پرسیدند که برنامه فردا که شامل جیپ سافاری و رفتینگ بود به ایشان گفتم و آنها گفتند قطعی می آیند.

از طرفی الهام و دخترش هم گفته بودند برنامه فردا را می آیند. من به جبرییل پیام دادم که جز من و آرام 5 نفر دیگر هم برای برنامه فردا اوکی داده اند. جبرییل بعد از ظهر آن روز به من پیام داد که نزدیک هتل ماست و میخواهد به شهر کمر برود و اگر من و آرام بخواهیم میتوانیم با او برویم. ما سریع حاضر شدیم و جبرییل ما را تا شهر کمر رساند و دوباره پرسید که تعداد 7 نفر با خودتان دو نفر برای برنامه فردا قطعی است که ما هم تایید کردیم.جایی که پیاده شدیم یک مسجد با محوطه اطراف گل و درخت های زیبا بود. که برای استفاده از سرویس بهداشتی مسجد هم 2 لیر باید پرداخت میکردیم. و بعد خیابان بزرگ پر از انواع برندهای شناخته شده و با کیفیت.

کمی خرید کردیم و کلی خوراکی برای سوغاتی خریدیم و بعد با دلموش به هتل برگشتیم. شب مه کنار هم بودیم. سیما جون و شوهرشان آقا مسعود. فریبا و همسر و پسرش و الهام و دخترش. شب خیلی خوبی بود ولی ما از آهنگ های دی جی راضی نبودیم. به دی جی گفتیم که گفت من در این هتل تایم محدود و در همین حد هستم.

3Mip06JRRnCOQ8bL7vxi6Zz9e7s3KNAa0ybQyNfm.jpggERGryMXOByivUAm8OlTX9aQys8NOtMtkDnHYLXp.jpg

iQQCtfYFxHf6lSyhmT7mUGoZQ4F8vCYAzY6J6Kgm.jpg
چشم انداز جنگل بعد از جیپ سافاری

صبح روز پنجم بعد از خوردن صبحانه منتظر الهام و دخترش و سهیلا و دخترهایش بودیم. هر چه گذشت خبری از هیچکدام نشد. ما اتاق سهیلا و دخترهایش را نمیدانستیم.  من شماره دخترش ساغر را گرفته بودم ولی هر چه تماس گرفتم خبری نشد که نشد. به اتاق الهام رفتیم که عذر خواهی کرد و گفت چون دیروز پارک آبی بوده اند، آوا خیلی خسته است و پا درد گرفته و نمیتواند آوا را تنها بگذارد و خودش بیاید. به ناچار از الهام خداحافظی کردیم و سوار ون شدیم که جبرییل هماهنگ کرده بود. من و آرام هزینه برنامه را روز قبل به جبرییل پرداخت کرده بودیم. خود جبرییل نبود. راننده گفت باید ما هزینه 5 نفر کنسل شده را بدهیم چون به حرف ما از تور را نفروخته اند و 5 صندلی خالی بود.

من استرس خیلی زیادی داشتم و حال بد اول صبحی. کلی با جبرییل صحبت کردم و عذرخواهی که آنها کنسل کرده اند. جبرییل هم گفت دیگر به حرف هیچ ایرانی اعتماد نخواهد کرد. و این شد بزرگترین تجربه که من نباید برای آنها تور را رزرو میکردم، باید شماره جبرییل را میدادم تا خودشان صحبت کنند و هماهنگی را انجام بدهند. واقعا شرمنده شدم و حال خیلی بدی داشتم. بقیه ون چند جوان روس سوار شدند. و به سمت شهر آلانیا حرکت کردیم. تور رفتینگ آلانیا بر روی رودخانه کوپرولو انجام میشود که یکی از زیباترین دره های ترکیه است. در هر قایق 8 نفر به همراه یک مربی حرفه ای حضور داشتیم و به همه جلیقه نجات و کلاه ایمنی داده شد.

من از آفتاب گرفتن های روزهای قبل شدیدا پوستم قرمز و سوخته بود، روغن زدن ها و افترسان هم نتیجه ای نداشت و مجبور به تحمل آفتاب سوختگی بودم. تور رفتینگ در آب های خروشان، هیجان فوق العاده بالا، و طبیعت شگفت انگیز کل دره و چشم اندازهای زیبا از کوهستان و رودخانه تجربه ای لذت بخش بود که حتما به هر شخصی که تور آنتالیا را برود پیشنهاد میدهم. در طول رفتینگ دو سه نفری از قایق افتادند که با کمک مربی سریع سوار شدند. بعد از اتمام رفتینگ ناهاری مشابه ناهار کشتی تفریحی خوردیم، لباس هایمان را عوض کردیم و به جیپ سافاری در جنگل رفتیم. لیدر گفت کلاه را از سرمان برداریم چون باد میبرد حتی گوشی هم در نیاوریم چون سرعت جیپ بسیار بالا بود.

کمی جنگل نوردی کردیم و و از منظره بینهایت زیبای جنگل لذت بردیم و بوی درختان و جنگل دنج را نفسی عمیق کشیدیم.  کم کم به سمت هتل حرکت کردیم. انقدر خسته بودیم و صبح زود بیدار شده بودیم که تمام مسیر را خوابیدیم. بعد از رسیدن به هتل سهیلا و دخترهایش را دیدیم کلی عذر خواهی کردند که خسته بودند و خواب مانده اند و گوشی را سایلنت کرده بودند. ولی واقعا اگر هزینه تور را شب قبل پرداخت کرده بودند امکان نداشت خواب بمانند. من از شدت ناراحتی فقط سکوت کردم و حرفی نزدم. واقعا اشتباه خودم بود. الهام هم کلی عذرخواهی کرد که دخترش بدن درد داشته و نمیتوانستند برنامه رفتینگ شرکت کنند. خلاصه آن روز هم در کنار استرس حال بد و هیجان و تمام زیبایی ها و قشنگی ها تمام شد و فقط یک تجربه شد.

bD2ohbbKV1QSSqW7fe2SnxhL0S5mpHvs2n1ccOv3.jpg
   قسمتی از محوطه و چشم انداز هتل

روز ششم هم کاملا مشابه روز دوم گذشت. خیلی با سیما جون و الهام گفتیم و خندیدیم . آن شب با آرام وسلایلمان را جمع کردیم و صبح روز هفتم چمدان ها را در اتاق امانت لابی هتل گذاشتیم. به ما گفتند تا بعد از ظهر که اتوبوس برای ترنسفر تا فرودگاه دنبال می آید میتوانیم از رستوران و اسنک بار و خدمات هتل استفاده کنیم. الهام گفت تقریبا هیچ چیز نخریده و آرام هم باید برای مادرش کفش میخرید. من با دختر الهام، آوای دوست داشتنی در هتل ماندم و الهام و آرام به بازار شهر کمر رفتند. من و آوا هم بستنی خوردیم، در محوطه فضای سبز هتل راه رفتیم و کلی عکس انداختیم و  من از فروشگاه داخل هتل دو صندل خیلی زیبا خریدم ،کمی روی نیمکت کنار استخر دراز کشیدیم و ریلکس کردیم.

بعد از ظهر بود که باد شدیدی آمد و ذریا مواج شد و تمام تخت های لب ساحل را جمع کردند. ما واقعا شانس آوردیم که تا روز آخر هوا در عالی ترین حالت خود بود. هنگام رسیدن به فرودکاه دنیزلی من گوشیم را به شارژ زده بودم وقتی پاسپورت ها چک شد و مهر خورد متوجه شدم گوشیم داخل سالن فرودگاه جا مانده که با کلی خواهش و التماس همراه پلیس فرودگاه برگشتم و گوشیم را برداشتم. دوباره میترا و دخترش فرانک را دیدیم که از آقا دادماد پرسیدیم که گویا هر دو طرف راضی بودند تا در آینده چه پیش بیاید. هنگام رسیدن به ایران نیز دوباره با اسنپ دو مسیره به خانه هایمان برگشتیم. و این سفر هم اینگونه با کلی خاطره خوب و آشنایی با آدم هایی دوس داشتنی و مهربان به پایان رسید. 

 

 

 

 

این سفرنامه برداشت و تجربیات نویسنده است و لست‌سکند، فقط منتشر کننده متن است. برای اطمینان از درستی محتوا، حتما پرس‌وجو کنید.

اطلاعات بیشتر